دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

و اما زمستان...


زمستان رسید...

پنجمین زمستان با هم بودن...

چهار سال همراهی..

چهار سال پر از شیرینی و البته کمی سربالایی...

چه زود میگذرد روزهای با تو بودن.


نگاهی به عقب میاندازم.

چه هاکه بر ما نگذشت...

ما ماندیم و کوله باری از خاطره

و یک عشق..

که قطره قطره و ذره ذره شکل گرفت.

و شد درختی تناور با ریشه ای عمیق.

ریشه ای در جان ما.


یادت می آید.

چه بودیم

چه شدیم

یادت می آید آن همه ممنوعیت..

آن همه قرارهای یواشکی

دلخوش بودن به اندکی دیدار..

یادت می آید..


یادت می آید

از فشردن دستانت تا در آغوش گرفتنت...

از روزهای برفی تا 731...

آرام آرام در جانم نفوذ کردی...

تا شدی همه چیزم


به من راه را نشان دادی

خوبی را نشان دادی

خوب بودن را نشان دادی

و عشق واقعی را


و این روزها...


در کنارم هستی

بدون ممنوعیت..


باعث می شوی حس های خوب را تجربه کنم

با تو شادم

با تو امیدوارم

و با تو آینده ام را خواهم ساخت

آینده ای زیبا و رویایی...


عشق زیبای من

با من بمان

برای تمام عمر

من به همراهیت زنده هستم


دوستت دارم

ای همراه آخر من...


نامه ای به دوست...


یگانه عشق من سلام.


مدتی است با تو از این دریچه صحبت نکردم.

اگر چه در تمامی نوشته هایت خودم را می بینم.

با غرور میتوانم بگویم نوشته هایت بوی من گرفته...


در این مدت من و تو خیلی به هم نزدیک شدیم.

خیلی نزدیک...

و هر روزمان با هم خاطره است خاطره ای بی نظیر.

هر روزمان پر از شور و اشتیاق و هیجان است

و هر روز بیشتر در هم تنیده می شویم.

و هر روز غیر قابل جدا شدن تر...


زندگی من

این احساس خیلی خوب و قشنگ است.

این که تو تنها پرنسس زندگی من شدی بزرگترین رضایت قلبی من است.

و این که توانستم قلب مهربانت را تسخیر کنم بزرگترین غرور من.

 اینکه اکنون تو را دارم بالاترین ثروت من است.

و اینکه میتوانم هر لحظه کنار تو باشم آرامش من.


این را بدان

می دانی.

من تو را آسان به دست نیاوردم

و تو را آسان نه به هیچ وجه از دست نخواهم داد.


یگانه من

می دانم

داشتنت لیاقت میخواهد.

عشقت ظرفیت میخواهد

و احساست مراقبت میخواهد.

امیدوارم

لیاقت و ظرفیت و توانایی مراقبت از تو را داشته باشم


تنها سلاحم دوست داشتنت است

آن هم خیلی زیاد...


مطمئن باش

وقتی تو هستی

هیچ احساسی

هیچ عشقی

هیچ مخلوقی

به چشمانم نمی آید

دیده نمیشود.

چه برسد به ایکه حس شود.


این حق مسلم توست

من

همچنان که تو حق مسلم منی.


عشق من

تنها یک چیز مرا نگران میکند

یک کابوس

کابوس روزی بدون تو

حتی از تصور آن روز هم میترسم

نمیشود

نمیتوانم


این تنها چیزی است که میتواند اشک یک مرد را در آورد.

حتی تصورش هم چشم های مرا خیس میکند.


میدانم یک مرد هیچ وقت گریه نمیکند.

ولی یک مرد حاضر است برای حفظ تنها عشق زندگیش اشک هم بریزد.


نمیخواهم زیاد گریه دارش بکنم


بگذریم...


این روزهای شاد زندگیم را مدیون تو و با تو بودن هستم.

مطمئن باش میدانم چه گوهری را بدست آوردم

و برای نگهداری اش تمام تلاشم را میکنم.


کار ما تازه شروع شده...

حالا حالا ها با هم کار داریم

بسیار کار نکرده و راه نرفته داریم که قرار است با هم طی کنیم

و خاطره جدید بسازیم


با تو بودن را دوست دارم

و به آن افتخار می کنم


ارادتمند شما

عاشق.



جریان رود به کدام سمت است؟

به راستی جریان رود به کدام سمت است؟

آیا به درستی کاری که انجام می دهی باور داری؟

آیا به عشقت ایمان داری؟


مگر نه اینکه یکی هم راستا با تو شنا می کند 

یکی که از همه دنیا بیشتر به او اعتماد داری

گر چه همه دیگران برخلاف شما شنا می کنند


مگر عشقش را به تو ثابت نکرده است

مگر همیشه پای تو نمانده است

مگر همیشه برخلاف همه قوانین با تو نبوده است


خودت را بگو

مگر عاشق نیستی

من که عشق تو را دیده ام

من که همراهی تو را دیده ام

مگر می توان همراهی این چنین را نادیده گرفت

و به کسانی که مخالف شنا می کنند توجه کرد


به راستی اگر این پیوستگی جدا شدنی بود 

تا به حال جدا شده بود

مگر تا به حال همه با ما شنا می کردند


کی و کجایش مهم نیست

مهم شنا کردن است کنار هم

همه این عشق و همه این خاطرات خوب 

همه در جریان به دست آمده است نه در پایان


زیبای من

به دیگران نگاه کن

ببین

ببین همه در خلاف جریان رود شنا می کنند

ببین همه وقتی ما را می بینند که با هم شنا می کنیم 

با چه نگاه حسرت باری ما را نگاه می کنند


دنیای من

جریان رود را گم نکن

جریان رود را دلت به تو می گوید

جریان رود را اکثریت مشخص نمی کنند

دل من و تو است که جریان می سازد

بر خلاف همه جریان ها


فرشته من

و اما جواب...

وقتی همراهی چون تو دارم 

وقتی هنگام شنا کردن در چشمانی چون چشمان تو خیره می شوم

آن زمان است که خسته نمی شوم

چون خود شنا کردن برایم مهم است

چون در کنار تو شنا می کنم

هر چقدر میخواهد شنا طولانی باشد 

و مسیر دشوار

این همه لذت در کنار تو بودن

به همه عمر شنا کردن می ارزد.


زیاده خواه نیستم


زیاده خواه نیستم

 جاده‌ ی شمال..
 یک کلبه ی جنگلی‌..
 یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی..
 کمی‌ هیزم..
 کمی‌ آتش..
 مه‌ جنگلی‌..

 کمی‌ تاریکی محض..
 کمی‌ مستی..
 کمی‌ مهتاب..
 و بوی یـار..
 و بوی یـار..
 و بوی یـار ...

کمی بوسه..
با سبد هایی از آغوش
که مرا به خویش می خوانند.
و خماری عشق..

 تـو باشی، مـن باشم و ...
و دیگر هــیچ
 دنــیـا هم ارزانی خودشان 

رنگین کمان زندگی من


این روز ها خیلی به تو فکر می کنم

به روزها و لحظه های با تو بودن

به لحظه هایی سراسر خاطره

سراسر شور و عشق 

روزهایی که قبل از آمدن تو این همه رنگی نبود

این همه پر شور نبود


یادت هست گفتی من رنگین کمان زندگی تو هستم

حالا می خواهم بگویم تو هستی

تویی که رنگین کمان زندگی منی

...

شنبه هایم را قرمز می کنی

به شوق دیدار دوباره 

و به امید یک هفته دیگر با تو بودن 

یکشنبه هایم را آبی رنگ می زنی

به یاد آبی آسمان در هوای قدم های ما

و دستان به هم گره خورده

که انگار کسی نمی تواند آنها را از هم جدا کند


دوشنبه هایم را به رنگ نارنجی

پر از هیجان با تو بودن

پر از نشاط شیطنت های کودکانه تو 


سه شنبه هایم را سفید

بی غم بی غصه

انگار که با تو بودن غم دل می زداید

نمی دانم چه سری است در نگاهت که پاک میکند هرچه بی تابی است.


چهارشنبه هایم را نیلی می کنی

پر از لطافت پر از ظرافت

و من درود میفرستم به خدا به خاطر این همه زیبایی 

به خاطر این همه مهر که در دل تو نهاده است

 

و پنج شنبه...

پنج شنبه های من به رنگ بنفش است

هم پر از عشق با تو بودن

هم نگران جدایی از تو

 هم پر از خاطرات زیبا

هم پر از تمنای وصال تو 


و بالاخره جمعه فرا می رسد

جمعه های من بی رنگ نیست

جمعه های بدون تو و به یاد تو

جمعه های من هفت رنگ است

به یاد همه روزهای با تو بودن

آخ که چه شیرین است مرور خاطرات زیبای هفت روز رنگین


آری من هم هر روز یک رنگ می شوم

درست همانند تو

که صادقانه رنگ عشق را به من نشان دادی

تویی که با شعرهایت من را به اوج غرور می بری

واقعا لیاقت می خواهد

مخاطب شعر های تو بودن

آیا من لایق این همه عشق هستم؟


تولدت مبارک!!


عشق من چه خوب شد که به دنیا اومدی

و
چه خوبتر شد که همه دنیای من شدی


بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست

 و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت.

 

امروز سالروز توست و من نمی دانم چه هدیه ای برایت بخرم

آنچه خریدنی است، بی شک لایق تو نیست

عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه


یاد قلبت باشد , یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی , که همه سرد و غریبند
تک و تنها به تو می اندیشد
و دلش برای تو پر می کشد.


نمیدانم با کدام جمله دوستت دارم را برایت انشا کنم
اما کاملتر از این چیزی ندارم 


تولدت مبارک عشق همیشه من .        

          
             

لحظه دیدار نزدیک است

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام، مستم

باز می لرزد،

دلم، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم


های! نخراشی به غفلت گونه ام را،

تیغ 
های، نپریشی صفای زلفکم را،

دست 


و آبرویم را نریزی،

دل

ای نخورده مست


لحظه ی دیدار نزدیک است



دوستت دارم . . .

ساده نوشتن را چون ساده زیستن دوست دارم ،
 پس ساده می نویسم
 دوستت دارم



حس لطیف با تو بودن

 آن زمان که کنار من با غرور راه میروی

 دستانم را محکم میگیری

 میفشاری

 گاه گاهی با انگشت شصتمان دستان هم را نوازش میکنیم

 هر از چند گاهی نوع گرفتن دستانمان را تغییر میدهیم

 بهانه ای است برای بازی با هم

 گاهی جای هم را عوض میکنیم

 تا دست دیگرمان احساس غریبی نکند

 

با هم میدویم

 با هم راه می رویم

 به اطرافمان که نگاه می کنیم

همه ما را نگاه می کنند

نمی دانم چه چیز برایشان جای تعجب است

 باز هم می خندیم


 هوا تاریک میشود.

باز هم کنار هم هستیم

شاد و خوشحال

بودن با تو آرامش است

حس آرامشی لطیف 

لطیف مثل خود تو 

مثل دستانت

مثل نگاهت

آرامشی لطیف و پرهیجان

آرامشی که هیچ جای دیگه تجربه نکردم


نمی دانم رازت چیست 

راز آرامشت

راز آرامش دادنت را

نمی خواهم بدانم

چون فقط برای تو ست

آرامش با تو بودن....


آرامش من...


چند روزی از تو دور بودم

از چشمانت

از نوازشت

از لبخند زیبایت


دوری از تو آسان نبود

ولی مثل همیشه شیرین

و پر از امید لحظه دیدار


باز تو را دیدم

نزدیکم شدی

در چشمانت زل زدم

به من لبخند زدی

دستانت را فشردم


چشمانم را بستم

و در آرامشی عمیق غوطه ور شدم

این آرامش هیچ جای دیگر تجربه نکردم

آرامش با تو بودن

بی بهانه

بی دلیل

پر از شادی و هیجان

پر از حس با تو بودن


خدایا!

این آرامش را از ما نگیر

این با هم بودن

این با هم یکی شدن را


بازگشتم

به آغوش آرامش

آرامش من

باز هم چشمانت

عشق من

یادت هست 2 سال پیش را

زمانی که تازه با هم آشنا شده بودیم

یادت هست چه می گفتم از چشمهایت

و چه نوشتم از چشمانت


و اکنون این سوال را از خود می پرسم

چرا بعد از گذشت این همه وقت

باز هم چشمانت....


باز هم چشمانت مرا به خود می خواند

باز هم برایم یک دنیاست

باز هم بی همتاست

و بی انتها


این همان چشمانی است که مرا عاشق کرد

همان چشمانی که به آن دل باختم

همانی که هنوز هم مرا از خود بیخود می کند


زیبای من

هنوز که هنوز است

در کنار تو پر از شور و هیجان می شوم

مثل روز اول

هنوزم مرا به وجد می آوری

حتی بیشتر از قبل

هنوز هم لبخند زیبایت برایم بی همتا است

و صدایت مرا گرم می کند


فرشته کوچک من

فکر کنم این همان معنای عشق است

همان عشقی که کم نمی شود

روز به روز زیاد هم می شود

آری این همان جادوی چشمانت است

همان جادوی دوست داشتنی

و تو هم

زیبا ترین جادوگر...


یه روزایی

عشق من

یه روزایی به آغوشت نیاز دارم

به شانه هات برای آرام شدن،

به نگاهت برای عاشق شدن 

و به دستانت برای بلند شدن نیاز دارم


یه روزایی

نمیخوام محکم باشم

نمیخوام مرد باشم

میخوام خودم رو توی وجودت رها کنم


یه روزایی

به نوازشت احتیاج دارم

به نوازش دستان لطیفت

که از آن عشق می بارد


یه روزایی 

به بوسه هایت نیاز دارم

به آن منبع بی نهایت عشق

بی بهانه و بی انتها


یه روزایی

به وجودت نیاز دارم

همین که کنارم باشی

همین که در چشمانت خیره شوم

برای آرامش ابدی من کافی است

آرامش تو را داشتن...


شاهد ماجرا

شاهد ماجرا برگشت

به جای خود

ناگاه به یاد روزهای گذشته افتادم

گذشته های نه چندان دور 

گذشته های تلخ و شیرین


 شاهد ماجرا 

چه ماجراهایی را دیده است

لحظه های عاشقی

لحظه های شور و هیجان

و گاهی لحظه های تلخ


اگر زبان باز می کرد 

خیلی حرف ها برای گفتن داشت 

ای کاش زبان باز می کرد 

و می گفت 

همه آنچه دیده بود

او همه را دیده است

میداند همه را

تنها کسی است که می داند


او می داند چه کردیم

در روزهای عاشقی

در خلوت تنهایی

او شعله های عشمان را دیده

دید که چطور کم کم شعله ور شد و زبانه کشید


فکر کنم یادش باشد

آن شب برفی را

و گرمای نفس هایمان 

و حس کنجکاوی سیری ناپذیرمان


یادش باشد

آن کوچه بن بست را

و آن شب های پرحرارت  را

قصه گویی های من برای تو

و هیجانی که از چشمانت می بارید

و آن خاطره تلخ...


یادش هست

شیطنت های بچه گانه ما را

بازی های کودکانه را

خنده های بینهایت را 

و آرامش مطلق را


ای شاهد ماجرا

چند روزی نبودی

حتما خبر نداری که در این مدت چه به ما گذشته 

و چه بر سر رابطه ما آمده

خبرنداری که آتش عشق مان زبانه کشید

و بالاخره ما را به آتش کشید

آه که چه آتش دلنشینی 


خبر نداری

عشق و هیجان را به اوج رساندیم

و بالاخره به آن چیزی که میخواستیم رسیدیم

کاش بودی و می دیدی

که چه زیبا بود وصال یار


حال برگشتی

خوش آمدی

یادت هست می گفتم معشوق من همان هست که میخواستم

حالا بیا و تماشا کن

که عشق و احساس از چشمانش می بارد

بیا و ببین عشقش چه کرده با من


یادت هست

اسیر چشمانش بودم

بیا و ببین که همچنان چشمانش مرا به آتش می کشد

بیا و ببین که این دریای خروشان را

این دریای عشق را 


اتاق 731

بالاخره رسیدم

به اون چیزی که میخواستم رسیدم

یک روز زندگی با تو

زیر یک سقف

در کنار هم و بدون مزاحم

من و تو باهم


بالاخره به آغوشت کشیدم

بوسه بارانت کرد

در نوازش غرقت کردم

و تنم را به تنت رساندم


اتاق 731 به پایان رسید

ولی خاطراتش تا آخر عمر در ذهنم می ماند

بوی تنت

چشمان زیبایت

و رسیدن به اوج احساس با تو


همانی بودی که فکر میکردم

و همانی شد که میخواستیم

پر از عشق و احساس

پر از شور شادی

و هیجان محض


نمی دانی چه کردی با من 

با این دل عاشقم

حال با تصویر جدیدت در ذهنم چه کنم

حال که عاشق ترم کردی

با دیوانگی ام چه کنم

با چشمانت که از ذهنم نمی رود


عشق من

این را بدان

همیشه و همیشه دوستت خواهم داشت

و همیشه عاشقت خواهم بود

و هر روز یک بار بیشتر به تو خواهم گفت 


دوستت دارم عشق من...


بدجور عاشق شدم

چشمان ناز تو ،

 قلب مهربان تو،

 هر چه فکرش را میکنم محال است زندگی بدون تو


چه عادت کرده باشم به تو ،

 چه دوستت داشته باشم ،

 قلب عاشقم میگوید ،

 این روزهای عاشقانه را مدیونم به تو


روزی آمدی 

و مرا از حال و هوای تنهایی بیرون آوردی

عاشقم کردی

با مهر و محبت هایت، 

با قلب مهربانت

دیوانه ام کردی با آن چشمهای نازت

چه ناز است چشمانی که لحظه ای دیدن دوباره اش برایم آرزوست


دوست دارم لحظه های در کنار تو بودن را با چشمان ناز تو سر کنم ،

 تا غرق شوم درون چشمهایت 

تا بشکنم سکوت را به بهانه ی دیدن چشمهایت

تا بگویم درد دلهایم را برایت ، 

تویی که بی خبر نیستی از دل پرآشوبم


 خیره شده ام به چشمهای زیبای تو،

 تو نیز عاشقانه نگاه میکنی به چهره عاشق من ، 

لبخندت مرا دیوانه تر میکند،

عزیزم بیشتر از این تو را ببینم به رویا نبودن این رویای زیبا شک میکنم ، 

میترسم که خواب باشم ، 

میترسم که در خواب عاشقت شده باشم ،

 میترسم که رویا را با حقیقت اشتباه گرفته باشم!


تو نیز مانند من دلتنگ می شوی

 از اینکه دیدارمان به سر رسیده  و تا فردا مرا نمیبینی

چگونه سر کنم شب را تا فردا ،

نمیدانم حقیقت عشق تو را باور کنم یا آن رویا!

نمیدانم چگونه قلبم را راضی کنم که خواب نیست تو را داشتن را
ای قلب عاشقم باور کن عاشق شدن را

یاد نگاه تو مرا دلتنگ کرده،

 گرفتن دستهایت بی قرارم کرده ،

دیگر چگونه بگویم که بودن تو ،

مرا بدجور عاشق کرده.


حتی اگر با تو بودن رویا باشد ، 

می مانم تا ابد در همین رویا ، 

به خیال تو ، 

به خیال داشتن فرشته ای مثل تو ، 

به همین خیال رویایی زندگی میکنم...