دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

و همچنان عشق ادامه دارد...


و باز روز عشق...

و باز تو..

چرا تکراری نمیشوی..

چرا خسته نمیشوی...

و این عشق همچنان ادامه دارد...

عجب تکرار لذت بخشی..

هر روز با تو  و تکرار هیجان...


دیگر سالها شده که هستیم

همدیگر را شناختیم و به هم احترام گذاشتیم

من شبیه تو شدم و تو شبیه من شدی..

از تو یاد گرفتم از من یاد گرفتی..

با هم بزرگ شدیم...


عشقمان پر از احساس است و پر از منطق

پر از هیجان است و پر از آرامش.

پر از چیزهای جدید و پر از تجربه..

پر از کودکانه است و پر از خرد...


با تو بودن را دوست دارم

تو را هم دوست دارم...

دوباره آدم برفی، دوباره عاشقانه در روز برفی



دانه دانه برف

سفید و سبک

چه لطافتی دارد

وقتی در دستان ما شکل می گیرد


باز هم برف...

بازهم تو...

باز هم آدم برفی....


برف می آید

به شوق با هم بودن ما

در گوش برف می خوانم از عشق تو

و زمستان بهار می شود


من سردم می شود

و محتاج آغوش گرم تو

چه عاشقانه پذیرای منی

و چه شاعرانه نوازشم می کنی


اینقدر این روزهای برفی را دوست دارم

اینقدر از بودن با تو و برف لذت می برم

اینقدر عاشقانه های برفی با تو دارم

که آرزو می کنم کاش تابستان ها هم

برف می بارید


تو که باشی

هوا عالیست

فرقی نمی کند برف باشد یا باران

آفتاب باشد یا ابر

هوای زندگی

با تو همیشه خوب است


تنها تو را یار می خواهم...


باز هوس نوشتم میکنم

    باز مرا به نوشتن وا میداری

          از تو نوشتن تمامی ندارد...

                   پس می نویسم...


باز مثل همیشه با عشق آغاز می کنم

  با عشق بی انتها به دستان گرم تو

           با عشق وصف نشدنی به لبخند تو

                و با عشق تکرار نشدنی به دل مهربان تو


جز تو چه کسی می تواند یار من باشد

یاری صبور و عاشق

                       با دلی دریایی

                              و دستانی به سخاوت آسمان


جز تو کدامین مرد می تواند یار من باشد

وقتی دل بسته و بی قرار تو ام

       و تمامی لحظات شیرین زندگی ام

                از تو سرچشمه می گیرد


جز تو چه کسی می تواند نقاش لحظه ها باشد

و چنین رنگ بپاشد دیواره ی دلم را

     آبی شود سقف بی رنگ آسمان دلم

             سرخ شود لحظه های بی قراری دستانم

                                     و سبز شود نگاه خسته و بی تابم

تنها دل رنگین تو می تواند

                 دنیای بی رنگم  را رنگی کند...


چگونه جز تو یار دیگری برگزینم

وقتی در جای جای شهر تو را می بینم

تو را حس می کنم

                 تو را می بویم

                     و تو را می جویم


چشمان من در جستجوی عشقی عمیق است

     که درون مرا از نگاهم بفهمد

               و جز تو هیچکس چنین نیست

پس بارها و بارها می گویم

که تو معجزه گر زندگی من هستی!


من یار می خواهم...ولی تنها تو را

       در این دنیای هفت میلیاردی

             تنها یک یار برای من وجود دارد

                        و همه ی دنیا تنها تویی...

هیهات اگر یار بخواهی و نباشم


هیهات اگر یار بخواهی و نباشم

ای وای به من گر تو مرا یار ندانی

باید به تو زنجیر کنم بند دلم را

جانی و جهانی و چنینی و چنانی


والله که من عاشق چشمان تو هستم

والله که تو با خبر از این دل زاری
مهمان خیالم شده ای هر شب و هر شب
و الله شبیه منه دیوانه نداری


حقا که مرادی و مریدت شده ام من

حقا که تو خورشیده زمینی و زمانی
حاشا که به غیر از تو کسی در دلم افتد
هم سرور و هم بی سر و هم بی عیانی


ای نور تر از نور تر از نور تر از نور
ای ماه تر از ماه تر از ماه تر از ماه
تا امر کنی خاک در درگهت هستم
ای شاه تر از شاه تر از شاه تر از شاه


هیهات اگر یار بخواهی و نباشم