دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

حال دلمان که خوب باشد...



دستانت را که به من میدهی..

بال میگشایم برای پرواز

و چه تماشایی دارد

گستره ی رنگارنگ آسمان رویای تو


شاید عاشقی همین باشد

نگاه نگران من و لبخند آرامش بخش تو

ته ریش خسته ی صورت تو  و دستان کوچک من

بهانه‌گیری‌های کودکانه من و صبر بی پایان تو

دلمشغولی‌های تو و شیطنت‌های مدام من


حال دلمان  با بودن کنار هم خوب است

می خندیم.. می چرخیم.. و می پریم

حال دلمان با بودن کنار هم خوب می‌شود

مرهم می‌گذاریم بر زخم های یکدیگر

و بوسه میزنیم بر اشک‌های  روی گونه‌هایمان

و اینگونه می شود

که حال دلمان با بودن کنار هم عوض می‌شود


شاید عاشقی همین است

بسیار ساده تر از آنچه دیگران می‌پندارند

و بسیار در دسترس تر از آنچه

در کتاب‌های عشق و عاشقی می‌نویسند


شاید همین اندازه ساده است

که صبح‌ها

به اولین چیزی که فکر میکنیم عشقمان است

و شب ها

آخرین چیزی که چشمانمان را می‌بندد همین عشق است

و روزها و ساعت‌ها.. به شوق دیدن یکدیگر

زمان را پشت سر می‌گذاریم....

و وقتش که رسید

اشتیاق را از نگاه دیگری خواهیم خواند

فشردن اندک دست‌ها

لبخندهای طولانی

سکوت و شانه‌هایی استوار

آرامش محض و دل بی قرار

چگونه میتوان عاشق تو نبود

و عشق‌مان را به عمری کنار یکدیگر بودن و شادی تبدیل نکرد

ما برای همیشه عاشق بودن

وجود یکدیگر را لایق عشق یافته ایم

و قلب هایمان نیز از چشمانمان پیداست


حال دل می‌تواند چه ساده خوب باشد

حال دل می‌تواند در کنار تو خوب باشد

حال دل می‌تواند همیشه خوب باشد

تنها تو بمان و عاشق باش