دستانت را که به من میدهی..
بال میگشایم برای پرواز
و چه تماشایی دارد
گستره ی رنگارنگ آسمان رویای تو
شاید عاشقی همین باشد
نگاه نگران من و لبخند آرامش بخش تو
ته ریش خسته ی صورت تو و دستان کوچک من
بهانهگیریهای کودکانه من و صبر بی پایان تو
دلمشغولیهای تو و شیطنتهای مدام من
حال دلمان با بودن کنار هم خوب است
می خندیم.. می چرخیم.. و می پریم
حال دلمان با بودن کنار هم خوب میشود
مرهم میگذاریم بر زخم های یکدیگر
و بوسه میزنیم بر اشکهای روی گونههایمان
و اینگونه می شود
که حال دلمان با بودن کنار هم عوض میشود
شاید عاشقی همین است
بسیار ساده تر از آنچه دیگران میپندارند
و بسیار در دسترس تر از آنچه
در کتابهای عشق و عاشقی مینویسند
شاید همین اندازه ساده است
که صبحها
به اولین چیزی که فکر میکنیم عشقمان است
و شب ها
آخرین چیزی که چشمانمان را میبندد همین عشق است
و روزها و ساعتها.. به شوق دیدن یکدیگر
زمان را پشت سر میگذاریم....
و وقتش که رسید
اشتیاق را از نگاه دیگری خواهیم خواند
فشردن اندک دستها
لبخندهای طولانی
سکوت و شانههایی استوار
آرامش محض و دل بی قرار
چگونه میتوان عاشق تو نبود
و عشقمان را به عمری کنار یکدیگر بودن و شادی تبدیل نکرد
ما برای همیشه عاشق بودن
وجود یکدیگر را لایق عشق یافته ایم
و قلب هایمان نیز از چشمانمان پیداست
حال دل میتواند چه ساده خوب باشد
حال دل میتواند در کنار تو خوب باشد
حال دل میتواند همیشه خوب باشد
تنها تو بمان و عاشق باش