دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

برای همیشه...



من تو را برای همیشه میخواهم

  برای همه‌ی روزها و ساعت ها

        برای همه ی دقیقه ها و لحظه ها

               برای همه ی تکرارها و غیرتکرار ها


من تو را برای صبح‌ها میخواهم

که با صدای دلنشینت خواب بمانم

آخر میدانی..

صدای آرامش بخش تو

هیچ خوابی را بیدار نمی کند


من تو را برای ظهرهای آفتابی میخواهم

که در یک بشقاب غذا بخوریم

و دستپخت بی مزه من آنچنان خوشایند تو باشد

که  اشتهای عاشقانه‌ات را لبخند بزنی


من تو را برای بعدازظهرهای کسل کننده میخواهم

که بی حوصله و خسته

آغوشت را به رویم بگشایی

و برایم هندوانه سرخ و خنک بیاوری

و شربت شیرین عشق سر بکشیم


من تو را برای غروب های دلگیر می خواهم

که با تو قدم بزنم

و غروب خورشید را تماشا کنم

چه رویایی و لذت بخش است

دستان تو را فشردن و با تو بودن


و من تو را برای شبهای پرستاره می خواهم

که سر بر شانه ات بگذارم

و دانه دانه ستاره های آسمان را بشماریم


حتی اگر هوا ابری باشد

و هیچ ستاره ای پیدا نباشد

باز هم تو برایم ستاره می شمری...


راستی..

گفته بودم چشمان تو در تاریکی شب

همچون ستاره می درخشند...

من عاشق تماشای توام...



من عاشق تماشای توام...

من عاشق عکسهای توام...

من عاشق حجم دوست داشتنی توام...


یک لبخند مهربان

یک نگاه جذاب

و یک کلاه مخصوص به خودت...

چقدر خواستنی میشوی در عکسهایت

و من

شیفته ی نگاه کردن به عکسها و خاطراتمان..


با تو 

طبیعت زیباتر میشود و سبزتر

صدای پرندگان آواز میشود و دلنشین

هوا بهاری میشود و عطرآگین

قدم زدن خوشایند میشود و با نشاط...


با تو

دنیا رنگ دیگری میشود

روزگار قشنگ و زیبا میشود

و آدمها همه مهربان و خندان


کاش تو همیشه باشی..

حجم خواستنی تو را

همیشه و همیشه حس کنم

بخوابم باشی

بیدارشوم باشی

بخندم باشی،

نگاه کنم باشی

حرف بزنم باشی

راه بروم باشی...

چقدر بودنت را دوست دارم

چقدر حضورت را دوست دارم

چقدر حجم عاشقانه ات را دوست دارم


باش و باش و باش

تا همیشه با من باش...

هوس نوشتن از تو...


من تو را در رویاهایم میبینم

                هرگاه از من دور می‌شوی

                           تو را در خواب خواهم دید


می بینی...

هیچگاه از من جدا نخواهی بود


   من با نام تو گره خورده ام

          با یاد تو هم خواب شده ام

                            و با عشق تو آمیخته ام


امروز

باز شعر سراغم را گرفت

فهمیدم که باید در کلمات پیدایت کنم

آری تو اینجا هستی

در لابلای خاطراتمان و عکسهایمان

که شیرین نشسته اند

و مرا یاد تو می اندازند


امروز

باز  ذهن بازیگوش من

هوس نوشتن از تو را می کند

اختیار کلمات از من نیست

احساس است که از عشق تو سرچشمه میگیرد

و سپیدی صفحه را عاشق می کند


امروز

باز هم دلتنگ توام

به گمانم چمدانت را هنوز نگشوده ای

چون دلم را

که درونش برایت به یادگار گذاشته ام

تنگی سخت می فشارد


امروز

باز هم میخوام دوستت دارم را فریاد کنم

چون تو را دوست میدارم

نه مانند یک عشق و نه مانند یک یار

بلکه همانند خودم

چرا که قسمتی از وجود منی


امروز

باز هم قلب من سنگینی می کند

و همچون هزاران هزار باری که از من دور شده ای

کودکانه دلتنگی می کند

و پای بر زمین می کوبد


امروز

باز هم من با نام تو گره خورده ام

                          با یاد تو هم خواب شده ام

                                             و با عشق تو آمیخته ام