دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

سفری ستاره باران


آسمان پر از ستاره های روشن

کهکشان راه شیری پیدا

ستاره هایی چشمک زن در حال عبور

و ما بر بلندای کوه نظاره گر این منظره ی بی نظیر هستیم


در کوچه های ساده ی روستایی

                     عشق جریان دارد و میزبانانی پر لبخند

چگونه می شود در تابستان بهار بیاید

                 بیاید و مهمان خانه ی روستایی میزبانی شود

                           که هر آن چه دارد را با دل و جان

                                        تقدیم میهمان می کند

و خوشبخت است مهمانی که

                 بغل بغل ستاره در دامانش ریخته می شود


چه دیار مهربانی است این دیار

             چه مردمان آرام و گشاده رویی

                        و چه خانواده ی گرم و صمیمی...


مردم این دیار

نیازی به باران ندارند

درخت هایشان را با عشق آبیاری می کنند

و قنات های گوارایشان را

بی چشمداشت  به میهمانان تقدیم می کنند


آسمان این دیار

روشن است

اما نه با ستاره های چشمک زن

و نه حتی با کهکشان راه شیری

که از بلندای کوه ها قابل تماشاست

بلکه با برق ‌آیینه ی دلهای صاف آنانی

که تو را می خندانند و با لبخند تو می خندند


آفتاب این دیار

گرم و سوزان است

اما گرمایش را به دلهای مهربان ساکنانش می بخشد

که سخاوتمندانه میزبان غریبه های عجیب  می شوند

و اینجاست که فاصله ها برداشته می شود

و دیگر مرزی میان غریبه و آشنا نیست

و آواز عشق در کوچه باغ های این دیار جاری می شود..


با تو و با بقیه....

چه خوب است که تو هستی..

بقیه هم هستند...

سوگند یاد میکنم...


و اکنون به همه اعلام کردیم عشقمان را و پای عهدمان را  امضا کردیم و بلند فریاد زدیم

" بله " من تو را میخواهم

برای تمام عمر.. تا ابد.

تا زمانی که این عشق عمیق ریشه دار هست...

و سوگند یاد کردیم..


سوگند یاد کردم  به طراوت بهاران  تا هماره آنچه بر خود روا می دارم  بر تو  روا دارم  و آنچه بر خود نمی پسندم برتو نیز نپسندم و برای تو شوئی وفادار باشم...


سوگند یاد کردی  به سرسبزی و باروری تابستان   تا با من مهربان و همدل باشی و غرور و احترام مرا را همواره به جای آوری. نیاز مرا نیاز خود و در بی نیازی و بی آزی همسازو همگام من باشی.


سوگند یاد کردم به رنگارنگی پائیز  تا هماره پشتیبان و یاور تو باشم در شادیها ، غمها ، دارائیها و ناداری، تندرستی و بیماری و منزلت بانوی خویش را در تنهائی و در میان انجمن چون گوهری یگانه پاس دارم.


سوگند یاد کردی  به سپیدی وپاکی زمستان  که همواره اجاق گرمی بخش بختمان را روشن و پر فروغ نگه داری و برای من همسری وفادار و مهربان باشی.


این سوگند ها را قبل تر خورده بودیم

زمانی که دل در گروی یگدیگر دادیم..

نانوشته و ناخوانده .. فریاد بی صدا زدیم..

بارها و بارها سوگندمان یادمان آمد

و این رشته از هم جدا نشد... و قوی تر و عمیق تر شد.

تا به امروز رسیدیم و سوگندمان را فریاد زدیم...


عشق همیشه و هنوز من

هم اینک سوگند یاد می کنم...

به تازگی همیشه این عشق..

به نگاه مسحور کننده تو...

به زیبایی یکتای تو..

به 731 شاخه گل رز آبی...

سوگند یاد میکنم...

تا همیشه و هر روز بیشتر از دیروز عاشقت خواهم ماند .
و هر روز یک بار بیشتر به تو خواهم گفت :


دوستت دارم

ای همیشه دوست داشتنی..