آسمان پر از ستاره های روشن
کهکشان راه شیری پیدا
ستاره هایی چشمک زن در حال عبور
و ما بر بلندای کوه نظاره گر این منظره ی بی نظیر هستیم
در کوچه های ساده ی روستایی
عشق جریان دارد و میزبانانی پر لبخند
چگونه می شود در تابستان بهار بیاید
بیاید و مهمان خانه ی روستایی میزبانی شود
که هر آن چه دارد را با دل و جان
تقدیم میهمان می کند
و خوشبخت است مهمانی که
بغل بغل ستاره در دامانش ریخته می شود
چه دیار مهربانی است این دیار
چه مردمان آرام و گشاده رویی
و چه خانواده ی گرم و صمیمی...
مردم این دیار
نیازی به باران ندارند
درخت هایشان را با عشق آبیاری می کنند
و قنات های گوارایشان را
بی چشمداشت به میهمانان تقدیم می کنند
آسمان این دیار
روشن است
اما نه با ستاره های چشمک زن
و نه حتی با کهکشان راه شیری
که از بلندای کوه ها قابل تماشاست
بلکه با برق آیینه ی دلهای صاف آنانی
که تو را می خندانند و با لبخند تو می خندند
آفتاب این دیار
گرم و سوزان است
اما گرمایش را به دلهای مهربان ساکنانش می بخشد
که سخاوتمندانه میزبان غریبه های عجیب می شوند
و اینجاست که فاصله ها برداشته می شود
و دیگر مرزی میان غریبه و آشنا نیست
و آواز عشق در کوچه باغ های این دیار جاری می شود..
با تو و با بقیه....
چه خوب است که تو هستی..
بقیه هم هستند...