تو "هم نفس" منی
چرا که با تو نفس میکشم
هوای این شهر شلوغ را
و هر نفس بیشتر عاشق تو میشوم
تو "هم زبان" منی
چرا که با تو صدا میشوم
و احساسات عاشقانه ام را
یکصدا برات بازگو میکنم
تو "هم دست" منی
چون دستهایمان یکرنگ می شوند
وقتی شروع به کشیدن نقاشی زندگی می کنیم
و رنگ می پاشیم و لبخند می زنیم
تو هم دل منی
چرا که دلهایمان
با حضور یکدیگر خوش است
و بی حضور هم دلتنگ
چرا که هر قدم از مسیر سفر را
می توان با تو لمس کرد
و طعم خوش سفر را
با تو چشید و لدت برد
تو هم پیمان منی
چرا که همچون کودکان
در پی بازیهای شادمانه
زندگی را به سخره میگیریم
تو "همخانه" منی
چرا که در پهنهی آسمان
بر بلندای کوه و یا در دل دشت
من و تو زیر یک سقف خواهیم بود
با هم و در آغوش هم
تو "همکار" منی
چرا که خبرداری
از هر استعداد نهفته و ناشکفته وجودم
و میدانی چگونه انرژی دهی به من
برای کارهای سخت خارج از توان
تو "هم راه" منی
چرا که بی خستگی از تکرار
با من قدم میزنی راههای همیشگی را
و فقط لبخند توست که تکراری نمی شود
تو "همتیم" منی
چرا که در این مسابقه ی هر روزه
با دستان تو آنقدر قوی میشویم
که شکست می دهیم
هر مانع سخت سر راهمان را
چرا که در همه ی لحظات زندگی
حصار بازوانت را در اطرافم حس میکنم
و چه شاد و خوشبختم من
که تکیهگاهی همچون تو را دارم
تو "خود خود" منی
همه ی وجود منی
و عشق تکرارنشدنی منی
چرا که سالهاست
بی یک روز وقفه
تو را بی اندازه دوست داشته ام
سالهاست...