دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

نت آرامی دارد صدای قدم هایت



پرنده می شوم

     وقتی آغوشت را

         چون آشیانه ای امن

                    برایم می گشایی


در این دشت بزرگ

          به پرواز در می آیم

               و بالهایم با نوازش دستهایت

                     قدرت پریدن می یابد


گلبرگی می شوم

           سرخ

               وقتی بوسه هایت

                       بر روی گونه ام جوانه می زند



ترانه می شوم

             وقتی با لبخند

                     سخن از دل می گویی


و صدایت که در خاطرم می ماند

    تا دوباره به یاد آورم

           دوستت دارم گفتن های آهسته را


گیسوان وحشی من

   تشنه ی دستهایت می شوند

               وقتی دیوانه وار

                     بند از آنها می گشایی


و رقص گیسویم را در باد می نگری

     و چه موجی دارد

              این تارهای سیاه مواج

                 که چشمان تو را با بندی نامرئی

                                   به اندام من پیوند می زند


پیراهنم عطر تو را می گیرد

         آنگاه که به من نزدیک می شوی

                نزدیک تر از من به خودم

                         آنگاه که نفس هایت را حس می کنم



بی قرارت می شوم

         به تمنای تو

               به سویت پر می کشم


تشنه می شوم

        زمزمه می کنم

                  می خوانمت

                                بی قرار

      و این تویی که راس ساعت دلتنگی می رسی


و قلب پر التهاب من

              که با دیدنت آرام می شود

دیدن وسعت آبی نگاهت

               سخاوت دستانت

                   و آرامش حضورت


چه نت آرامی می نوازد

                   این صدای قدمهایت...


و من چه سرشار می شوم

                             از با تو بودن....




میدونی که چقدر دوستت دارم ؟!

می خواستم به تو بگویم که چقدر دوستت دارم

ذهنم یاری نمی کند اندازه دوست داشتنم را

بگویم اندازه آسمان و زمین

یا به اندازه ستاره ها

نه

اینها نمی توانند دوست داشتنم را به تو نشان دهند

پس به اندازه تمام دوست داشتم

به اندازه تمام عشقم

سکوت می کنم

سکوتی به پهنای تمام دوست داشتنم


وقتی دل هواتو می کنه

  

یه وقتایی هست که  

 آدم یاد یه اسم می افته  

    یه نگاه 

       یه کلمه 

           یه یادگاری

یاد دفتر خاطرات   

       و اونوقته که یه لبخند بی اراده روی لبهات نقش می بنده 

 

بعد دلت هواشو می کنه 

      دلت می خواد صداش کنی 

بیاد کنارت 

      دستاش لمست کنه 

            تن داغش بدنت رو داغ کنه 

                   و لبش طعم لبت رو بچشه 

 

اونوقت دلت پر می زنه  

      واسه لحظه ای که روبروت بایسته 

          و توی چشات نگاه کنه  

                  و بگه اسیر نگاهتم 

                 دلم برات تنگ شده بود  

                             یادت نره که...... 

 

چه لحظاتی رقم می خوره  

  وقتی اصرار می کنه که ناهارتو سر وقت بخوری  

     یا پایه خوردن هر خوراکی که دلت می خواهد میشه   

و با یه آبنبات چوبی 

          غافلگیرت میکنه

 

وقتی عطر تنش رو کنارت حس می کنی 

    وجودش رو 

         حضورش رو  

 

و می بینی  

     وقتی روی جدول راه میری 

         دستش از پشت هواتو داره  

                 و به شیطنت کردنت می خنده  

همراهی ات میکنه  

      و با لبخند میگه فقط مواظب خودت باش 

 

وقتی ازت دور میشه 

    دلش تنگ میشه 

        به یادت می افته  

             و میگه بدون تو بهش خوش نمیگذره  

 

اونوقته که دست خطی براش می نویسم 

     که " زود برگرد ،...
             طاقت دوری ات را ندارم "

 

کاش زودتر برگرده..... 

          طاقت دوری اش رو ندارم......

یگانه ی من بر تو سلام

 

سلام  

بر تو سلام

سلامی پر از رازهای نهفته   

و اندیشه های نا گفته

 

بر تو که تکرار مجنونی 

و با مهربانی هایت 

لیلای دیگری را ساختی 

که تک تک ثانیه هایش 

تو را فریاد می زند

 

بر تو که وجودت خواستنی است 

و هوای وجودت سرشار از احساس  

بر تو ضرب آهنگ قدم هایت 

غوغایی در این دل کوچک برپا می کند

و نمی دانی دوست داشتنت چه می کند 

در این زمانه ی تردید

 

سلام بر تو که پرنده ای هستی  

آزاد 

رها 

که بر بلندای آسمان عشق ورزی پرواز می کنی 

و هر کس همسفرت باشد 

با تو به اوج می رسد 

و به عشق  

و چه تکیه گاه امنی هستی 

حتی در آسمان های خیال 

 

بر تو سلام 

بر تو که قلمم از وجودت مرکب می گیرد 

و آنگاه که نوشتن آغاز می کنم 

لرزش انگشتانم 

از با تو بودن می گوید

و این ثانیه های بودنم 

که وجودت را فریاد می زند 

و نشانه هایت در مقابل دیدگانم 

مانند گلدانی که هر تغییر رنگش

لحظه ای امید را دل من زنده می کند 

برای زیباتر شدن 

 

بر تو که سرشار از عشقی 

و احساس 

احساسی پاک 

بی انتها 

و صادقانه 

و این منم که می شناسمت 

و زیباترین هدیه عمرم را 

از قلب پر مهرت و دستان گرمت می گیرم

 

بر تو سلام  

بر تو که رهگذر نیستی 

بر تو که نمی گذری  

و آن هنگام که به عشق می رسی

می ایستی 

می نگری 

لبخند می زنی 

و آغوشت را برای به تصویر کشیدن یک رویا 

می گشایی 

با سخاوت  

امن 

دریایی

 

و این ستاره ی کوچک 

در آسمان قلبت 

زیباترین اعترافش دوست داشتن توست 

او را بخاطر این اعتراف مجازات مکن 

قهوه تلخ

امشب یک فنجان قهوه نوشیدم

تا بیدار بمانم

دلم تنگ است

تنگ چشمانی زیبا


قهوه خوردم تا فکر کنند بی خوابی ام برای آن است

نه دل تنگ و ناآرامم

و سرگردانی ام از آن است

نه دل بی قرار و تشنه وجود تو


قهوه را تلخ خوردم

تا یادم بماند

که دلتنگی در عین تلخی دلنشین است

اگر برای تو باشد


قهوه را خوردم تا بیدار بمانم

زیرا عشق من بیدار است و در حال تلاش

پس من هم باید بیدار بمانم

تا وجود مرا کنار خود حس کند

و خستگی در وجودش رخنه نکند


بیدارم و در یادم هست

بیدارم و به او فکر می کنم

بیدارم و دوستش دارم

نمی دانستم قهوه اینقدر خاصیت دارد...


من چراغ را روشن نگه داشتم

 

 

یک نفر در دل شب
یک نفر چشم براه
یک نفرمنتظر لبخندت
یک نفر دلتنگ است
یک نفر با تو حرف دارد هرچند ساده
یک نفر منتظر است
منتظر است
منتظر
 
صحبت از فاصله هاست
از دوری تو
از نبودنت
از دلتنگی
از اینجا, بدون تو 
تویی که لایق دوست  داشتنی
 
این حس دوست داشتنت
گفتنی نیست
در قالب کلام نمی گنجد  
 
باز به یادت هستم 
تکرار انتظار 
تکرار 
و چه شیرین است 
نوشتن این کلمات 
وقتی می دانم تو آنها را خواهی خواند   
 
یادت باشد 
امشب 
من چراغ را روشن نگه داشتم 
به جای تو 
نگویی بی وفا بود 
من مثل هر شب آمدم 
 
مستی را بهانه می کنم 
و تا صبح بیدارم  
می ترسم تو بیایی و من نباشم 
و چه شیرین است 
وقتی می دانم از دور دستها 
به من می اندیشی  
و لبخند می زنی
و بدان 
هر لحظه 
به تو می اندیشم 
و لبخند می زنم
 
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه                                   
با خبر باش که من غرق گناهم همه عمر

اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست

شب است و سکوت است

یاران نم نم می بارد

دلم گرفته است

به یاد تو می افتم و به یاد هدیه تو

گفتی زیر باران باید حافظ خواند


تفالی می زنم به دیوان حافظ

و چه شیرین می گوید حافظ :


برو به کار خود ای واعظ! این چه فریادست؟
مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوشِ من باد است
میان او که خدا آفریده‌است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست
گدای کوی تو از هشت خُلدْ مستغنی ست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستیِ عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زآن خرابْ آبادست
دلا منال ز بیداد و جور یار، که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فَسانه مخوان و فُسون مدم حافظ!
کز این فسانه و افسون مرا بَسی یادست


حافظ چه نیکو گفتی از دل خراب من

باران همچنان می بارد

چشمانم را می بندم

و به صدای باران گوش می دهم

باران مرا به یاد تو می اندازد

هر کجا که باشم


به امید آن روز

که من و تو در زیر باران با هم برقصیم

و سرود عشق را فریاد کنیم

به امید آن روز...



آسمان پر از باران است

  

آسمان پر از باران است 

بیا عاشقانه قدم بزنیم 

غزلی بخوانیم 

از حافظ  

بعد با لبخند 

تفسیرش کنیم 

 

بیا عاشقانه قدم بزنیم 

از خاطراتمان بگوییم 

بخندیم 

دلتنگ شویم  

فریاد بزنیم 

و باز شعر بخوانیم

 

بیا عاشقانه قدم بزنیم  

بیا کودکانه سادگی کنیم

بیا روی جدول ها لی لی کنیم 

از روی جوی ها بپریم 

تو مرا در آغوش بفشاری 

و با لبخندی پاسخت را بدهم 

 

 

بیا عاشقانه قدم بزنیم 

تا آخر باران 

تا رفتن ابرهای تیره 

تا پیدا شدن رنگین کمان  

 

دستان مهربانت را به من بده 

بگذار چتری باشد 

بر روی رویاهایم 

تا مبادا خیس شود  

 

عشق من در دلم پیداست  

می توانی آن را ببینی 

اگر عاشقانه به من بنگری 

عاشقانه نوازشم کنی 

و عاشقانه با من قدم بزنی 

حتی اگر آسمان پر از باران باشد

آغوش تو

 

 

 

آغوش تو به غیر من به روی هیچکی وا نکن
منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن 


من برای با تو بودن پر از عشق و خواهشم
واسه بودن کنارت تو بگو به هرکجا پر میکشم  


منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه
بوسیدنت برای من تولد یک نفسه    

 

چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه 

نوازش دستای تو عادته ترکم نمیشه 

 

فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جابذار 

به پای عشق من بمون هیچ کسو جای من نیار 

 

مهر لباتو روی تن و روی لب کسی نزن 

فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من

این خود عشق است

بهترینم

این خواستن بی انتهای من

این تقاضای با تو بودن

در آغوش یکدیگر آرمیدن

این خود عشق است


این که لحظه هایم را با تو تصور می کنم

این که میخواهم خاطرات به یاد ماندنی با تو بسازم

و با تو رویا هام رو بسازم

و در تو غرق شوم

این خود عشق است


وقتی کاری کردی که دیگر کسی غیر از تو برایم جذاب نباشد

باید به فکر امروز می بودی

به فکر امروزی که همه خواسته هام رو با تو بخواهم

و همه رویاهام رو با تو تصور کنم


این همه خواستن و نیاز

نیاز به ابراز احساس

نیاز به یکی شدن با تو

همه و همه با توست


آیا این هوس است که میخوام تو را داشته باشم

فقط تو را

آیا این هوس است که میخواهم تو را در آغوش بکشم

فقط تو را

آیا این هوس است که میخوام هزاران بار ببوسمت

فقط تو را

آیا این هوس است که حسرت در کنارت آرمیدن در دلم مانده است؟


نه این خود عشق است

خود عشق است که خواسته های مرا زیاد می کند

و حریصانه به دنبال با تو بودن هستم

شک نکن

این خود عشق است