پرنده می شوم
وقتی آغوشت را
چون آشیانه ای امن
برایم می گشایی
در این دشت بزرگ
به پرواز در می آیم
و بالهایم با نوازش دستهایت
قدرت پریدن می یابد
گلبرگی می شوم
سرخ
وقتی بوسه هایت
بر روی گونه ام جوانه می زند
وقتی با لبخند
سخن از دل می گویی
و صدایت که در خاطرم می ماند
تا دوباره به یاد آورم
دوستت دارم گفتن های آهسته را
گیسوان وحشی من
تشنه ی دستهایت می شوند
وقتی دیوانه وار
بند از آنها می گشایی
و رقص گیسویم را در باد می نگری
و چه موجی دارد
این تارهای سیاه مواج
که چشمان تو را با بندی نامرئی
به اندام من پیوند می زند
پیراهنم عطر تو را می گیرد
آنگاه که به من نزدیک می شوی
نزدیک تر از من به خودم
آنگاه که نفس هایت را حس می کنم
بی قرارت می شوم
به تمنای تو
به سویت پر می کشم
تشنه می شوم
زمزمه می کنم
می خوانمت
بی قرار
و این تویی که راس ساعت دلتنگی می رسی
و قلب پر التهاب من
که با دیدنت آرام می شود
دیدن وسعت آبی نگاهت
سخاوت دستانت
و آرامش حضورت
چه نت آرامی می نوازد
این صدای قدمهایت...
و من چه سرشار می شوم
از با تو بودن....
سلام
دلنوشته هات واقعآ زیبا بود عزیزم به دلم نشست
لحظه هاتون به شادی و توام با عشق باشه
ومن چه شادم ازباتوبودن.....
زیبابود...
با سلام وبلاگ قشنگی داری من مشتاق تبادل لینک با شما هستم اگر ما را قابل بدانی وارد وبلاگم بشی و وبلاگتو ثبت کنی تبادل لینک اتوماتیکه پس زیاد وقتت و نمی گیره.
www.chic.loxblog.com
با تشکر