دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

شوق دیدار تو...



باز هم دست روزگار

      ما را از هم جدا کرد

باز هم چندین روز

  نبودنت را

     ندیدنت را

        و نشنیدنت را

تاب آوردم


به امید فردا

که تو را خواهم دید

و لبریز می شوم

از عشق

عشق پاک تو

عشق همیشگی تو

عشق بی نهایت تو


روی ماسه های شنی

    نوشتم همه ی هستی من

          از عشق تو سرشارم

موج دریا

وقتی به اسم تو رسید

آرزوی دیرینه ام را

پاک نکرد

بوسه ای زد و

به آغوش دریای عاشق برگشت


باز به سراغ خاطراتت می روم

بوسه بر یادگاری ات می زنم

و بر روی قلبم می فشارم


بی صبرانه منتظر روزی دیگرم

که بتوانم در آغوش تو جای گیرم

دستانت را بفشارم

و ..

ایکاش می دانستی

که چقدر دوست دارم ببوسمت

و گرمای تنت

که به صورتم می خورد

آرام می گیرم...


ایکاش امشب بگذرد

و صبح فردا

دست در دست خورشید

ما را به هم برساند


بیتاب دیدارت هستم

         و بیقرار بودن با تو


ساعت هم دوری ات را

به رخم می کشد


و لحظه ها

جای خالی ات را

مدام به یادم می آورند


به شوق دیدار تو

همچنان فاصله ها را

می شمارم


چه زیباست

عاشقانه

انتظار تو را کشیدن

ایکاش امشب زودتر بگذرد..

تصاویر زیباسازی وبلاگ

ساده ترین عشق بازی



تا حالا عاشق شدی؟

تا حالا معشوق بودی؟

تا حالا کسی رو داشتی

    که دلگرم باشی از بودنش

         امیدوار باشی به موندنش

              و خوشحال باشی از داشتنش


تا حالا کسی رو داشتی 

که در کنارش احساس امنیت کنی

و بدونی یکی هست

که دنیا رو فدای یه تار موی تو میکنه


تا حالا کسی رو داشتی

که واسه یک لحظه دیدنش

حتی زیرچشمی

کلی تلاش کنی

و نزدیک باشه آبروت بره


تا حالا کسی رو داشتی

که وقتی دو روز نبینیش

دلت پر از غصه بشه

و روز دیدار

اشک تو چشات حلقه بزنه و

با بغض بگی

خیلی دلتنگت بودم عزیزم


تا حالا کسی رو داشتی

که هر روز صبح که از خواب پا میشی

منتظر زنگ صبح بخیرش باشی

که روزت رو شاد کنه

و روحت رو شارژ!


تا حالا عاشق کسی بودی

که وقتی قرار باشه عصر

حتی خیلی کوتاه باهاش باشی

از خوشحالی انگار دنیا رو بهت دادن

و پر بکشی بری پیشش


تا حالا شده بعضی شبا

دلت هواشو کنه و بیتاب بشی

بعد یک دفعه یه اس ام اس ازش برسه

که یواشکی نوشته بیادتم


تا حالا کسی رو داشتی

که روز تولدت

از پشت هزار تا فاصله

خودشو به تو برسونه و

با یه شاخه گل تولدت رو تبریک بگه


تا حالا شده تو رو با اسم کوچیک صدا کنه

و دلخوشیت همین باشه

که همیشه و همیشه صدات کنه

و تو خودتو لوس کنی و جوابشو بدی


تا حالا دوستی داشتی

که هرچقدر هم به هم بدی بکنین

باز همدیگه رو ببخشین

و هیچی تو دلتون نمونه


تا حالا شده

جوری دلبسته ی کسی بشی

که بفهمی زندگی بدون اون

برات جهنم میشه

و جای خالیش رو

توی تک تک لحظه هات حس کنی


تا حالا اونقدر عاشق کسی بودی

که تک تک اعضای بدنش بهت انرژی بده

و با هر حرکت دستش

و هر نوازش انگشتانش

اوج احساس رو تجربه کنی


تا حالا شده اونقدر عاشق هم باشین

که بگردین یه گوشه پیدا کنین

یواشکی همدیگه رو ببوسین


تا حالا اینجوری عاشق بودی؟

اینجوری عشق بازی کردی؟

اینجوری عشق رو فهمیدی؟


ما اینچنینیم

     خوش به حالمان...

اریا شاهرودی

جریان رود به کدام سمت است؟

به راستی جریان رود به کدام سمت است؟

آیا به درستی کاری که انجام می دهی باور داری؟

آیا به عشقت ایمان داری؟


مگر نه اینکه یکی هم راستا با تو شنا می کند 

یکی که از همه دنیا بیشتر به او اعتماد داری

گر چه همه دیگران برخلاف شما شنا می کنند


مگر عشقش را به تو ثابت نکرده است

مگر همیشه پای تو نمانده است

مگر همیشه برخلاف همه قوانین با تو نبوده است


خودت را بگو

مگر عاشق نیستی

من که عشق تو را دیده ام

من که همراهی تو را دیده ام

مگر می توان همراهی این چنین را نادیده گرفت

و به کسانی که مخالف شنا می کنند توجه کرد


به راستی اگر این پیوستگی جدا شدنی بود 

تا به حال جدا شده بود

مگر تا به حال همه با ما شنا می کردند


کی و کجایش مهم نیست

مهم شنا کردن است کنار هم

همه این عشق و همه این خاطرات خوب 

همه در جریان به دست آمده است نه در پایان


زیبای من

به دیگران نگاه کن

ببین

ببین همه در خلاف جریان رود شنا می کنند

ببین همه وقتی ما را می بینند که با هم شنا می کنیم 

با چه نگاه حسرت باری ما را نگاه می کنند


دنیای من

جریان رود را گم نکن

جریان رود را دلت به تو می گوید

جریان رود را اکثریت مشخص نمی کنند

دل من و تو است که جریان می سازد

بر خلاف همه جریان ها


فرشته من

و اما جواب...

وقتی همراهی چون تو دارم 

وقتی هنگام شنا کردن در چشمانی چون چشمان تو خیره می شوم

آن زمان است که خسته نمی شوم

چون خود شنا کردن برایم مهم است

چون در کنار تو شنا می کنم

هر چقدر میخواهد شنا طولانی باشد 

و مسیر دشوار

این همه لذت در کنار تو بودن

به همه عمر شنا کردن می ارزد.


خلاف جریان رود

http://s1.picofile.com/file/7464604836/131.bmp


مانند دو ماهی

      بر خلاف جریان آب شنا می کنیم

و سرسختانه یقین داریم

               به درست بودن راه


قدرت و جرات می خواهد

      این رفتن در بستر رودخانه

چرا که

 جریان آب همسو نیست

       سنگریزه های کف رود

       سد راهمان می شوند

           رگبار شروع به باریدن می کند

   و خروش تند آب

         ما را از رفتن باز می دارد


خسته ایم ...

  ولی هنوز انگیزه داریم

          هنوز رویا می بافیم

           و هنوز لبخند می زنیم


باید برویم

به کجا؟ نمی دانیم


باید برویم

تا کی؟ نمی دانیم


باید برویم

آیا می توانیم؟؟؟


سوال سختی است...


من هنوز می توانم ادامه بدهم

هنوز نفسهایم را حبس می کنم

چشمهایم را می بندم

و به شنا کردن ادامه می دهم

تو چطور؟ می توانی؟


امید قدرت حرکت ماست

و تکیه بر شانه های یکدیگر

چون زنجیری آهنین

ما را به هدف وصل می کند


در این جریان مخالف رود

همراهی ات را می طلبم

و قول ماندن می دهم

تا پایان راه

در کنار تو


اما ...


به من بگو ای همسفر

آیا امیدی هست برای رسیدن

به پایان این رود خروشان ؟؟؟

آیا این تلاش بیهوده نیست؟؟؟

آیا خستگی هایمان را نتیجه ای هست؟؟؟

به من بگو ...



جهان کوچک ما



باز هم می خواهم از تو بگویم

   از تو و دستهای تو

       از تو و عشق بی نهایت تو

            از تو و پاک ترین احساس تو


باز هم افکارم به تو گره می خورد

         و سپیدی صفحه را عاشق می کند


هر روز خاطره ای برایم می سازی

    شیرین تر از خوراکی های خوشمزه

        و گرم تر از نوشیدنی های شیرین

               و لذت بخش تر از لحظات عرفانی...


باز هم با تو بودن

مرا به شوق آورد

        تا خاطره ی دیروز را ثبت کنم

و عشقی

     که در لحظه لحظه اش جاری بود

           و روانه ی قلب من شد


و درخت ها

    که به ما سلام می دادند

و کلاغ ها

    که با محبت می خندیدند

و فواره ها

      که شادمانه به هوا می پریدند

و باهم بودن مارا

     جشن می گرفتند


باز به من بال و پر دادی

     تا آزادانه پرواز کنم

و باز آغوشت را به رویم گشودی

         تا عاشقانه بیاسایم


بازهم دنیایم را

سراسر با مهربانی خودت پر کردی

و چه شاعرانه

قدمهایت را

با قدمهای کوچک من

همراه کردی


بازهم فریاد می زنم

تو خالق احساس شکوفا شده ی منی


همیشه راهی داری

برای رسیدن به عشق

و کلمات را آنطور می گویی

که راهی نمی ماند

جز رسیدن به تو


بازهم به تو ایمان می آورم

که جاودانه دوستم خواهی داشت


هیچکس جای تو را

پر نخواهد کرد

هیچکس

جای مرا

پر نخواهد کرد


ما برای هم خواهیم بود

تا همیشه



مرا ببخش




مرا ببخش

مرا ببخش که تو را زیاد از حد دوست دارم

مرا ببخش که هر لحظه و هر ثانیه به یاد توام

مرا ببخش که تو را برای همیشه در کنارم می خواهم



مرا ببخش که جسارت گفتن کلمات رو ندارم

و با نگاه مبهم و بی معنایم

فکر خسته ی تو را می آزارم

و حرف دلم را

نگفته گذاشتم

و زمانی لب گشودم که دیر شده بود

و اشکهایم

گرفتارت کرد


مرا ببخش که در کنار تو بودن را

به سکوتی بی پایان تبدیل کردم

که تنهایی را به حضور من ترجیح دادی

مرا ببخش...



مرا ببخش

که از نبودنت

دیوانه می شوم

و هنگام بودنت

جز دلدادگی

چیزی نمی گویم


مرا ببخش

که به حضور دیگری حسادت می کنم

و تو را، روحت، جسمت، و خیالت را

خودخواهانه برای خودم می خواهم


مرا ببخش که همیشه برایت نگرانم

و آسایش را

از لحظه های شاد تو می گیرم


مرا ببخش

که همیشه دلتنگ توام

مرا ببخش

که در شبهای دلتنگی

تو را سخت می رنجانم

و قلب مهربان و عاشق تو را

با گریه های کودکانه ام

به درد می آورم


مرا ببخش

که عادت دیرینه ی تو را خواستن

مانع احساس همدردی ام شد

و روح بزرگ و آسمانی ات را

با کوهی از مشکلات

و شانه هایی سنگین از اندوه

تنها گذاشتم

و چیزی جز پریشانی برایت نداشتم


مرا ببخش

مرا ببخش که به قولم وفادار نماندم

مرا ببخش که حق دوستی را

آنگونه که شایسته ی تو بود

ادا نکردم


مرا ببخش

ولی این را بدان

همه چیز از عشق تو سرچشمه می گرفت

همه رنگ ها

با نگاه تو پر رنگ شد


از بهانه گیری ها و بغض هایم

تا گله ها و فریاد زدن هایم

همه و همه بخاطر دوست داشتن تو بود


دوستت دارم

بی انتها و بی مرز

ولی مرا ببخش...


و می دانم

که با قلب عاشق و سخاوتمندت

مرا خواهی بخشید

می دانم...