باز هم دست روزگار
ما را از هم جدا کرد
باز هم چندین روز
نبودنت را
ندیدنت را
و نشنیدنت را
تاب آوردم
به امید فردا
که تو را خواهم دید
و لبریز می شوم
از عشق
عشق پاک تو
عشق همیشگی تو
عشق بی نهایت تو
روی ماسه های شنی
نوشتم همه ی هستی من
از عشق تو سرشارم
موج دریا
وقتی به اسم تو رسید
آرزوی دیرینه ام را
پاک نکرد
بوسه ای زد و
به آغوش دریای عاشق برگشت
باز به سراغ خاطراتت می روم
بوسه بر یادگاری ات می زنم
و بر روی قلبم می فشارم
بی صبرانه منتظر روزی دیگرم
که بتوانم در آغوش تو جای گیرم
دستانت را بفشارم
و ..
ایکاش می دانستی
که چقدر دوست دارم ببوسمت
و گرمای تنت
که به صورتم می خورد
آرام می گیرم...
ایکاش امشب بگذرد
و صبح فردا
دست در دست خورشید
ما را به هم برساند
بیتاب دیدارت هستم
و بیقرار بودن با تو
ساعت هم دوری ات را
به رخم می کشد
و لحظه ها
جای خالی ات را
مدام به یادم می آورند
به شوق دیدار تو
همچنان فاصله ها را
می شمارم
چه زیباست
عاشقانه
انتظار تو را کشیدن
ایکاش امشب زودتر بگذرد..
ســـــــلام...
قشنگ بود!
خواستید به منم سربزنید،البته مطالب و وبلاگ من به قشنگی وبلاگ شما نیس ولی ای ...
خوشحال میشم..
موفق باشید
و در این نزدیکی
پشت این شهر غریب
دور از این گرمی بازار فریب
شوق دیدار تو را
از خدا می طلبند
آسمان آبی رنگ
سبزه ها سبز و طراوت باقی
آفرین زیبا بود
این عشق قشنگ شایسته بهترین هاست
روایت گر زلال ابی روان در جوی دلتنگی ها
و صفای شب های مهتابی زیر روشنایی ستارگان
آه چه زیبا و پر تلألؤ است همنفسی دو یار عاشق در آغوش همدیگر تا سحرگاه ....