دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

تابستان داغ و گرمای تو...


تمام هفته به تو فکر میکنم

به تعطیلی های آخر هفته

که کنار تو باشم


تمام هفته بی قرار توام

بیتاب دیدنت

و مشتاق با تو بودنم


چندین و چندبار اینها را گفته ام

ولی چرا سیر نمیشوم از تو گفتن

چطور عشق تو مرا

اینچنین شاعر می کند

که سرخوشانه

هر آنچه به زبانم می آید

بر روی صفحه نقش می بندد


می گویند قدرت واقعى یک مرد،

در اندازه ى لبخند زنى ست که کنارش ایستاده

من در همه ی عکس‌ها بی اندازه می‌خندم


تو چگونه میتوانی اینهمه قدرتمند باشی

که در حصار بازوانت

یک دنیا آرامش برایم بسازی

و لبخند

بی حد و بی انتها


در این تعطیلات آخر هفته

که به گردش می رویم

چقدر خاطره  های رنگی میسازیم

و  چه لحظات نابی رقم می خورد

با قدرت دستان تو


آخر هفته های سرشار از تو

چه رویایی می شود و لذت بخش

آرام و شاد

و  فراموش نخواهیم کرد


بیا قرار بگذاریم

تا هیچ وقت

لبخند را فراموش نکنیم

لبخند که باشد.. توهم هستی.. عشقت هم هست

یک قدم نزدیکتر...


تابستان شروع شد

پر از گرما و نور...

ولی این یکی فرق می کند..

این بار پر از عشق هم هست..


و باز یک قدم نزدیکتر به تو..

از این به بعد بیشتر دارمت و بیشتر میخواهمت..

دیگر همه می دانند که عشق من هستی و عاشق تو هستم

و همه به انتخاب من احسنت گفتند...


و باز هم نزدیک تر خواهم آمد.

و بیشتر تو را خواهم داشت..

تا زمانی که همیشه با تو باشم

و آن زمان است که به آرزویم می رسم.


و آن زمان تو دیگر هستی

برای همیشه..

و آن زمان صبح وقتی چشمانم را می گشایم تو را خواهم دید

تو در کنار من خوابیدی و من تماشایت خواهم کرد.


آن روز نزدیک است..

روزهای سراسر تو..

یکی شدن به شکلی دیگر...



سالهاست که من و تو یکی  شده ایم

در کنار تفاو‌ت‌هایمان، اختلاف‌هایمان و ناملایمات‌مان

با هم مانده ایم

و از وجود هم لذت ها برده ایم


سالهاست که یکدیگر را انتخاب کرده ایم

به هم وفادار مانده ایم

و یکدیگر را بسیار دوست داشته ایم


سالهاست که میدانیم برای یکدیگریم

حتی اگر شبیه هم نباشیم

حتی اگر بحث کنیم، قهر کنیم و باز آشتی کنیم


سالهاست که از ممنوعیت به غیرممنوعیت رسیده ایم

سالهاست که بی محدودیت در کنار یکدیگر

زندگی را لحظه به لحظه نوشیده ایم


اما..

پنجم تیرماه

مرحله ی جدیدی از زندگی مان آغاز شد

شیرین و هیجان انگیز و پر مسئولیت

تو وعده ی روزهای خوب میدهی

و من مثل همیشه با تمام وجود تو را باور میکنم

تو باز هم تکیه گاه امن و محکم من میمانی

و من همچنان پناهی جز آغوش مهربانت ندارم


ما در کنار هم بزرگ شدیم

رشد کردیم

یکدیگر را شناختیم

و با تمام وجود با هم بودن را انتخاب کردیم

و چه لحظه ی زیبایی بود

که برق نگین های انگشتری

با برق لبخند تو یکی میشد

و چشمانت همچون هدیه ارزشمندت می درخشید

و قلب من که بیش از پیش

برای تو می تپید .. و دوستت می داشت.. به شکلی جدید


تو به من جرات دادی برای عشق ورزیدن

و عاشق تو بودن

و اکنون

جسارت تو باز هم زندگیمان را دستخوش تحول کرد

تحولی شیرین ولی نامعلوم


نمیدانم زندگی دونفره مان چگونه خواهد شد

نمیدانم نقش همسری را چگونه ایفا خواهیم کرد

و نمیدانم عشقمان رنگ دیگری خواهد گرفت یا نه


ولی به یک چیز از اعماق قلبم مطمئنم

و آن اینکه

تو را بی انتهای بی انتها دوست دارم...

یکی شدنمان مبارک