دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

قهوه تلخ

امشب یک فنجان قهوه نوشیدم

تا بیدار بمانم

دلم تنگ است

تنگ چشمانی زیبا


قهوه خوردم تا فکر کنند بی خوابی ام برای آن است

نه دل تنگ و ناآرامم

و سرگردانی ام از آن است

نه دل بی قرار و تشنه وجود تو


قهوه را تلخ خوردم

تا یادم بماند

که دلتنگی در عین تلخی دلنشین است

اگر برای تو باشد


قهوه را خوردم تا بیدار بمانم

زیرا عشق من بیدار است و در حال تلاش

پس من هم باید بیدار بمانم

تا وجود مرا کنار خود حس کند

و خستگی در وجودش رخنه نکند


بیدارم و در یادم هست

بیدارم و به او فکر می کنم

بیدارم و دوستش دارم

نمی دانستم قهوه اینقدر خاصیت دارد...


نظرات 1 + ارسال نظر
حمید شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

قهوه اش از نوع قجری نباشه کار دست بده

خواستم بخندی قصد دیگه ای نداشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد