دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

بی تو هرگز!


این عشق تو سرپناه آخر من است ، و این دوست داشتنت ،

تنها امید بودن من است.


این عشق است که مرا زنده نگه داشته

این با تو بودن است که به من زندگی می دهد


زیبای من

دیگر شب روز ندارم

همه ش کارم شده فکر کردن به تو

و یادآوری آن چشمان زیبا

که الان تمام دنیای من شده


عشق من

عاشق نگاهت شدم

عاشق رفتارت

عاشق شور و هیجانت

عاشق مهربانی ات

فداکاریت

عاشق عاشق شدنت شدم


زندگی من 

حالا دیگر تمام زندگی من شدی

به هر کجا می نگرم

تو رامی بینم

به هرچه فکر می کنم تو هستی


ای زیباترین

زندگیمان در هم تنیده شده است

و به هم گره خورده است

یک گره کور

دیگر داریم یکی می شویم

دیگر نمی توانم بی تو حتی نفس بکشم


این کلام حرف آخر من است 

بی تو هرگز!



چشمهایت

نگاهم کردی نگاهت کردم
دستم را به سویت گرفتم آن را گرم فشردی
به گرمای نگاهم لبخند زدی
مهر را در میانمان یافتم و به تو آموختم
روزگارم رابه تو بخشیدم و چشمانت را از آن خود کردم
عشق را هدیه کردیم
لذت بودن را در آغوش هم یافتیم
 و عاشق شدیم 
رنجیدیم
بخشیدیم 
و عاشق ماندیم


می دانستی

نگاهت طنین لذت
دستانت گرمای لبخند
و آغوشت مامن رویای من بود


می دانی 

چشمانت نمی تواند به من دروغ بگویند

و غم و شادی دلت را به من می گویند

برق چشمانت را دوست دارم 

و مرا به هیجان می آورد

زمانی که ناراحتی چشمانت برق ندارد

و مرا به اوج غم می برد


این را بدان

برای چشمانت نفس می کشم

اشک می ریزم
لبخند می زنم
عاشق می مانم
می گویم
و می نویسم

...چشمهایت را دوست دارم...



میدونی که چقدر دوستت دارم ؟!

می خواستم به تو بگویم که چقدر دوستت دارم

ذهنم یاری نمی کند اندازه دوست داشتنم را

بگویم اندازه آسمان و زمین

یا به اندازه ستاره ها

نه

اینها نمی توانند دوست داشتنم را به تو نشان دهند

پس به اندازه تمام دوست داشتم

به اندازه تمام عشقم

سکوت می کنم

سکوتی به پهنای تمام دوست داشتنم


قهوه تلخ

امشب یک فنجان قهوه نوشیدم

تا بیدار بمانم

دلم تنگ است

تنگ چشمانی زیبا


قهوه خوردم تا فکر کنند بی خوابی ام برای آن است

نه دل تنگ و ناآرامم

و سرگردانی ام از آن است

نه دل بی قرار و تشنه وجود تو


قهوه را تلخ خوردم

تا یادم بماند

که دلتنگی در عین تلخی دلنشین است

اگر برای تو باشد


قهوه را خوردم تا بیدار بمانم

زیرا عشق من بیدار است و در حال تلاش

پس من هم باید بیدار بمانم

تا وجود مرا کنار خود حس کند

و خستگی در وجودش رخنه نکند


بیدارم و در یادم هست

بیدارم و به او فکر می کنم

بیدارم و دوستش دارم

نمی دانستم قهوه اینقدر خاصیت دارد...


اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست

شب است و سکوت است

یاران نم نم می بارد

دلم گرفته است

به یاد تو می افتم و به یاد هدیه تو

گفتی زیر باران باید حافظ خواند


تفالی می زنم به دیوان حافظ

و چه شیرین می گوید حافظ :


برو به کار خود ای واعظ! این چه فریادست؟
مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوشِ من باد است
میان او که خدا آفریده‌است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست
گدای کوی تو از هشت خُلدْ مستغنی ست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستیِ عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زآن خرابْ آبادست
دلا منال ز بیداد و جور یار، که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فَسانه مخوان و فُسون مدم حافظ!
کز این فسانه و افسون مرا بَسی یادست


حافظ چه نیکو گفتی از دل خراب من

باران همچنان می بارد

چشمانم را می بندم

و به صدای باران گوش می دهم

باران مرا به یاد تو می اندازد

هر کجا که باشم


به امید آن روز

که من و تو در زیر باران با هم برقصیم

و سرود عشق را فریاد کنیم

به امید آن روز...



این خود عشق است

بهترینم

این خواستن بی انتهای من

این تقاضای با تو بودن

در آغوش یکدیگر آرمیدن

این خود عشق است


این که لحظه هایم را با تو تصور می کنم

این که میخواهم خاطرات به یاد ماندنی با تو بسازم

و با تو رویا هام رو بسازم

و در تو غرق شوم

این خود عشق است


وقتی کاری کردی که دیگر کسی غیر از تو برایم جذاب نباشد

باید به فکر امروز می بودی

به فکر امروزی که همه خواسته هام رو با تو بخواهم

و همه رویاهام رو با تو تصور کنم


این همه خواستن و نیاز

نیاز به ابراز احساس

نیاز به یکی شدن با تو

همه و همه با توست


آیا این هوس است که میخوام تو را داشته باشم

فقط تو را

آیا این هوس است که میخواهم تو را در آغوش بکشم

فقط تو را

آیا این هوس است که میخوام هزاران بار ببوسمت

فقط تو را

آیا این هوس است که حسرت در کنارت آرمیدن در دلم مانده است؟


نه این خود عشق است

خود عشق است که خواسته های مرا زیاد می کند

و حریصانه به دنبال با تو بودن هستم

شک نکن

این خود عشق است


فقط چند قدم مانده به رویا


عشق من

رویای من

چیزی تا رویاهایمان باقی نمانده

رویاهای دست نیافتنی


دیگر داریم میرسیم

به لحظه وصال

به لحظه فوران عشق

لحظه غرق شدن در چشمان تو


در این لحظات واپسین انتظار

در کنارت هستم

دستت را روی شانه هایم بگذار

به من تکیه کن

تا با هم

پا به پای هم

قدم های آخر را محکم برداریم

 دستانت را به من بده

به دستان گرم من

تا رها شویم در اقیانوس احساس


نمی دانی چه هیجانی مرا در بر می گیرد

زمانی که به لحظه اکتشاف تو فکر می کنم

اکتشاف نگاه برنده ات

و زیبایی ذاتی ات

و لبخند زیبایت


عزیزترینم

به من اعتماد کن

چیزی جز عشق انباشته روزها در انتظار تو نیست

عشقی که مجال ابراز نداشته است

و حالا می خواهد خودنمایی و خود ستایی کند.


اجازه بده

تا این دریای سراسر عشق و هیجان را به پایت سرازیر کنم

و نمایش دوست داشتن را با عمق وجودم برایت اجرا کنم

خیلی وقت است که منتظر محیا شدن صحنه نمایش هستم

و چه با شکوه است این نمایش


عشق من

این را بدان

هیچ چیز نمی تواند دوست داشتن من به تو را کم کند

و هیچ کس

تا ابد و هر روز بیشتر از دیروز

دوستت خواهم داشت



بهشت از آن فرشته های زمینی است


عشق زیبای من

امروز مبهوت قلب مهربان تو شدم

امروز مهربانی من در مقابل قلب بزرگت سر تعظیم فرود آورد

امروز عشق را در سراسر حرکاتت می دیدم


فرشته زمینی من

مهربانیت بی انتهاست

تو نیازی به بهشت نداری

زیرا که هر جا می روی و هرجا هستی

آنجا بهشت است

بهشت من

بهشتی که همه چیزش تویی

هوری آن زیباترین دختر دنیاست

 دار و درخت و جویبارش محبت های توست


راستی امروز

که به ناگاه چشمانم در چشمان تو گره خورد

دیدم که زیباترین نگاه دنیا مال من است

پر از محبت و مهربانی

پر از شور و شوق و هیجان

و البته پر از بازیگوشی و شیطنت

نمی دانم کس دیگری غیر از من متوجه شده است یا نه؟

این را می دانم که اگر کسی پی به راز چشمانت ببرد

دیگر نمی تواند از آن جدا شود


فرشته مهربان من

امروز با نهایت خضوع در برابر مهربانیت سر تعظیم فرود می آورم

و در برابر عشقت

و در برابر چشمان بی انتهایت

و خاضعانه به تو می گویم

عشقت مرا به اوج می برد...


اگه دنیا دست من بود..


اگه دنیا دست من بود

تو رو می آوردم پیش خودم

کنار خودم

برای همیشه


اگه دنیا دست من بود

دل تو رو به اسارت میگرفتم

و به هیچ کس نمی دادم

برای همه عمر


اگه دنیا دست من بود

همه غصه هاتو به آتش می کشیدم

و همه شادی ها را به خانه دلت می آوردم


اگه دنیا دست من بود

هر آنکس که تو را اندکی آزار می دهد

از تو دور می کردم


اگه دنیا دست من بود

تو را شاهزاده رویاهایم می نمودم

و تمام دنیا را به دست بوسی تو می آوردم


اگه دنیا دست من بود

بهشت را برایت چراغانی می کردم

تا تو با قدم هایت

بر سر هر چه هوری است منت بگذاری


اگه دنیا دست من بود

تو را به شلوغ ترین نقطه شهر می بردم

و برای مدت طولانی تو را می بوسیدم

و بلند فریاد می زدم

                             آهای مردم....

                                               این عشق من است...



سیب ممنوع من

نگاه کن ببین

 چگونه گیسوان حوای من حرام است

من رانده شدم از بهشت

و به دنبال تو می گردم 

تا سیبی را که معصومانه از باغ ربودم

و دربان بهشت نفهمید با تو قسمت کنم

 
با تو که می خواستی در این

 هزاره ی تردید

 در عطر گیسوان من عشق را تنفس کنی

 

نگاه کن ببین

چگونه من و تو سیب ممنوع را گاز زدیم

و از بهشت رانده شدیم

و در زمین هزاران عشق به پای هم ریختیم


حوای من

بهشت را نمیخواهم

هوری بهشتی را نمیخواهم

زیرا هیچ هوری به زیبایی تو نیست

و هیچ بهشتی به پای زمان های با تو بودن نمی رسد


سیب ممنوع من

نمیدانم خوشمزگیت به خاطر ممنوعیتت است

هرچه هست طعم آن برای همیشه زیر زبانم مانده است

و دیگر هیچ سیبی برای من خوشمزه نیست

و دیگر هیچ سیبی به جز تو را نمی خواهم


محبوب ممنوع من

پیش من بمان

تا آخر این دنیای خاکی

تا آخر جهنمی که با هم به سوی آن خواهیم شتافت


تا ابد...


یک روز...

یک روز به خواسته ام می رسم
فوقش خدا مرا می برد جهنم
فوقش می شوم ابلیس
آنوقت تو هم به خاطر این که با یک « ابلیس » بودی
جهنمی می شوی
جهنم که آمدی ، من آن جا پیدایت می کنم و هر روز می بوسمت
وای خدا ! چه صفایی پیدا می کند جهنم

یک روز در آغوش می کشم تو را
می خندم و می بوسمت
گریه می کنم و محکم فشارت می دهم
یک روز می آید که از آن روز به بعد
من هر روز می بوسمت
لبهایم را می گذارم روی لب هایت
و بعد هر چه بادا باد : می بوسمت
تو احتمالا سرخ می شوی
و من هم که پیش تو همیشه سرخم


یک روز کنارت می خوابم پنهان کردن هم ندارد
مثل خنده های تو نیست که مخفی شان می کنی
یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود
مثل نجابت چشمهای تو است
وقتی که توی سیاهی چشمهای من عریان می شوند
عریانی اش پوشاندنی نیست ، پنهان نمی شود

یک روز می بوسمت
یکی از همین روزهایی که می خندانمت
یکی از همین خنده های تو را ناتمام می کنم : می بوسمت
و بعد ، تو احتمالا لبخند می زنی
و من هم که به رویای خود می رسم

یک روز می بوسمت
یک روز که باران می بارد
یک روز که چترمان دو نفره شده
یک روز که همه جا حسابی خیس است
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ
آرام تر از هر چه تصورش را کنی
آهسته می بوسمت

یک روز به تو می رسم
هر چه پیش آید خوش آید
حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم
دلم ترسیده
که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی
آخر حالا آن قدر دوست داشتنی شده ای که برای خیلی ها  آرزو شدی 


و در آن روز

با تو در آسمان خواهم رقصید



رویای من

دیگر تو را میان غزل هایم در قالب خیال نمی خواهم

رویای من بدل به حقیقت شو غیر از همین محال نمی خواهم


یا با تو می رسم به بلندایم یا بی تو محو می شوم از دنیا

دریایی و جنون تو را دارم موجم که اعتدال نمی خواهم


افسانه نه ! ولی غزلی هستم در اوج عاشقانه گی اش کوتاه

در عاشقی شبیه خودم هستم از قصه ها مثال نمی خواهم


آینده ام تو هستی و بختم را در عمق چشمهای تو می بینم

حالا که چشم های تو را دارم از شعر و قهوه فال نمی خواهم


پایان این رقابت بی پایان وقتی رقیب ها همه جا ماندند

جز دست حلقه کرده ی تو دیگر بر گردنم مدال نمی خواهم


با تو خوشم اگر چه حرامم شد جز غم هر آنچه روزی من بوده است

می خواهمت به قیمت ایمانم ، نه! روزی حلال نمی خواهم

صیاد

جادوی من تویی

تو مرا با عشق جادو کردی

من عاشق شدم

دیوانه و مجنون


عاشق شیطنت های تو ام

عاشق بچه گی کردنت

عاشق عاشق شدنت

و دل بستنت


این منم که اسیر بوسه شدم

اسیر دستان ظریفت

و نگاه قشنگت

و شیطنت بچه گانه ات


لبخند بزن

که شادی تو بزرگترین هدیه برای من است

و هدف من

و بدان در کنارت هستم

همیشه و همه جا

در برابر همه سختی های روزگار


به من تکیه بده

محکم پشتت هستم

و در کنارت

خیالت راحت


یادت نرود

                قولت را

                               و عشقم را...


کاش زمان های با تو بودن تمام نشود


چقدر زود میگذرد

زمان های با تو بودن

دوست شان دارم

لحظه لحظه اش را

چشم در چشم

شانه به شانه

دست در دست

وقلب هایی که به دست هم دادیم

و عشق و عشق


وقتی با تو ام دیگر هیچ نمیخواهم

به جز یک چیز

توقف زمان

دلم میخواهد با تو بودن بی انتها باشد


همسفر من

میدانی لحظه جدا شدن از خدا چه میخواهم؟!

خدایا کی دیدار دوباره فرا می رسد؟

کی دوباره در تار و پودت فرو می روم؟

و چه شیرین است این انتظار تلخ.


بهار من

این روزها به این فکر می کنم

نمی توانم به هیچ قیمتی تو را از دست بدهم

حتی به قیمت خواسته هایم

پس با من بمان و شاهزاده رویا های من باش

من هم عاشقت خواهم ماند

ای ماندگارترین من



بیا در آغوش امن من


عشق من

نزدیک تر بیا

بیا در آغوشم

بیا تا از هر نگاه و گزندی محفوظ باشی


نترس

من همیشه با تو ام

هیچ جا نمی روم

هیچ جا نمی توانم بروم

مگر میتوانم از قلبم که تو در آن لانه کرده ای فاصله بگیرم

مگر می شود یاد تو که سراسر ذهنم را فراگرفته از من جدا شود


آرزو کن

همیشه رویاها رویا نمی مانند

روزی خواهد رسید که تورا در مکانی امن

از آن خود خواهم کرد

و تو را در آغوش امن خود جای خواهم داد.

برای همیشه

تا دیگر نهراسی

و هیچ نگاهی نتواند دل تو را از من بگیرد

آن روز فرا خواهد رسید

به زودی...