دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

شاهد ماجرا

شاهد ماجرا برگشت

به جای خود

ناگاه به یاد روزهای گذشته افتادم

گذشته های نه چندان دور 

گذشته های تلخ و شیرین


 شاهد ماجرا 

چه ماجراهایی را دیده است

لحظه های عاشقی

لحظه های شور و هیجان

و گاهی لحظه های تلخ


اگر زبان باز می کرد 

خیلی حرف ها برای گفتن داشت 

ای کاش زبان باز می کرد 

و می گفت 

همه آنچه دیده بود

او همه را دیده است

میداند همه را

تنها کسی است که می داند


او می داند چه کردیم

در روزهای عاشقی

در خلوت تنهایی

او شعله های عشمان را دیده

دید که چطور کم کم شعله ور شد و زبانه کشید


فکر کنم یادش باشد

آن شب برفی را

و گرمای نفس هایمان 

و حس کنجکاوی سیری ناپذیرمان


یادش باشد

آن کوچه بن بست را

و آن شب های پرحرارت  را

قصه گویی های من برای تو

و هیجانی که از چشمانت می بارید

و آن خاطره تلخ...


یادش هست

شیطنت های بچه گانه ما را

بازی های کودکانه را

خنده های بینهایت را 

و آرامش مطلق را


ای شاهد ماجرا

چند روزی نبودی

حتما خبر نداری که در این مدت چه به ما گذشته 

و چه بر سر رابطه ما آمده

خبرنداری که آتش عشق مان زبانه کشید

و بالاخره ما را به آتش کشید

آه که چه آتش دلنشینی 


خبر نداری

عشق و هیجان را به اوج رساندیم

و بالاخره به آن چیزی که میخواستیم رسیدیم

کاش بودی و می دیدی

که چه زیبا بود وصال یار


حال برگشتی

خوش آمدی

یادت هست می گفتم معشوق من همان هست که میخواستم

حالا بیا و تماشا کن

که عشق و احساس از چشمانش می بارد

بیا و ببین عشقش چه کرده با من


یادت هست

اسیر چشمانش بودم

بیا و ببین که همچنان چشمانش مرا به آتش می کشد

بیا و ببین که این دریای خروشان را

این دریای عشق را 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد