دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

می هراسم

 

ای نزدیک‌ترین رویای دوست داشتنی من 

تو چه می دانی که این من خسته نیز

در لحظه های دلواپسی نشسته ام تنها.... 

 

چه می دانی که می خواهم با تو سخن بگویم....

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند مهربان ببینم...

می خواهم بیاندیشم به هر چه انتهایش به یاد تو ختم می شود... 

می خواهم در کنارت این ابرهای دلتنگی را کنار بزنم اما...

شعر هایم ناتمام می مانند... 

اسیر هراس می شوم من

هراس بی تو بودن   

هراس تنهایی

و باز در خواب به رویای با تو بودن می رسم 

آخر چه خبر داری ازین قلب کوچک من؟!؟  

مگر فراموش کرده ای نامهربانی در مرام این دل تنهاتر از تو نیست؟!؟

نکند از یاد برده ای:

هروقت دلت می گیره می سوزم

هروقت دلت می سوزه می میرم.....

 

اما.. غصه نمی خورم

اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم  

و با دیدنت همه را تکمیل می کنم

آنگاه تبریک تولدت را در زرورقی از عشق می پیچم  

تا هنگامی که دستان گرمت را لمس کردم 

آرام و بی صدا در دستانت بگذارم و زمزمه وار در گوشت بخوانم:


با تو بودن را تا بی نهایت دوست دارم 

 

 

من در میان جمع و دلم جای دیگر است...!

من در میان جمع و دلم جای دیگر است...!

تنهایی موجود بسیار وقت نشناسی است. یک هو وسط مهمانی یا در جمع دوستان می آید یقه ات را می گیرد و ول کن هم نیست.

بعضی وقتها هم وقتی کنار هیچ کس نیستی و نشسته ای توی اتاق خیره شده ای به در و دیوار می آید و پوز خند می زند و رد می شود.

سایه ی تنهایی سرد است. وقتی رد می شود یخ می کنی.

الان دارم یخ میکنم به اندازه سال ها تنها شده ام نمی دانم این چه بخت شومی است که تا دل های من و تو به هم نزدیک می شود به ناگاه ما را از هم دور میکند.

من به تنهایی عادت کرده بودم تو آمدی و من حس کردم دیگر تنها نیستم آمدی و مرا به خودت عادت دادی حال که اسیر با تو بودن شده ام مرا آزار میدهی حتی در روز تولد من ...

نمیدانم تا کی این حس دوست داشتنت میتونه جلوی شکستن من از تو رو بگیرد نمیدانم تا کی میتوانم .....
نمیدانم......

آبنبات چوبی

   

  

بگذار شیطنت کنم 

بگذار با شیطنت چشمانم آرامش نگاهت را به ویرانی بکشانم 

تا سکوت را فراموش کنی 

تا در همین لحظه که چشم بر من دوخته ای 

نگاهت را تا ابد از آن خود کنم 

 

بگذار شیطنت کنم 

بگذار در پیاده روهای قلبت لی لی کنم 

روی جدول ها راه بروم و و خیالم راحت باشد که دستهایت هست که هوایم را داشته باشد 

بگذار کودکانه بهانه گیری کنم 

بگذار به دوست داشتنت شک کنم 

بگذار غر بزنم 

تا برای چندمین بار به یادم آوری که بی من نمی توانی زندگی کنی 

بی یاد من خوابت نمی برد 

بگذار در مقابل این حقیقت ساده خودم را ببازم 

  

بگذار برایت نقاشی کنم 

تو را همان شکلی بکشم که در خیالم هستی 

وقتی چشمانم را می بندم  

و خوابت را می بینم

بگذار پرواز کنم 

در آسمان خیالت و بر فراز اقیانوس امیالت  

 و همراه بادبادک ها 

راز این عشق زمینی را به آسمان ببرم 

و این احساس شگفت انگیز را  

به دست باد بسپارم  به یادگار

 بگذار برایت این حقیقت را تکرار کنم 

که جز عشقت بهانه ای برای زیستن وجود ندارد 

  

بگذار از بندها رها شویم 

بگذار برای لحظاتی هرچند اندک هر چند ممنوع هر چند شلوغ برای هم باشیم 

تمنایی غریب برای با تو بودن دارم 

بگذار این حس خواستن را در خیابان های قلبت فریاد کنم

 

و این آرامش کودکانه را با دنیا عوض نکنم ... 

حتی با شیرین ترین آبنبات چوبی ها...

خیابانهای قلب تو ....

شبها ماه زده می شوم ،

چون آوازی که در کوچه های آخر خورشید می پیچد.

وخوشا به حال من که حواسم نیست عاشق شده ام.

اینک که من تا اطلاع ثانوی در اختیار نگاه مهربان تو ،

شعری از تبار انسان را وضع حمل می کنم.

یک جفت چشم سیاه و یک جفت گنجشک غریب.

آنها بر تندیس آسمانی پیکر تو

واینها بر شاخه های قلب من

هر دو آواز می خوانند ، هر دو می رقصند.

چشمها به اختیار ملودی  رقیق باران ، رقص اشک می کنند

و

گنجشکها چون کودکانی از قبیله مشرق عشق ،

اطراف عاشق شدنم ، شمع روشن می کنند.

و من

همچنان بی اختیار

در خیابانهای قلب تو قدم می زنم.

گاهی که نفش می کشی پرنده می شوم

وگاهی که سبزی بهار ، حریم سینه ات را صفا می دهد ،

احساس می کنم که در بهشتم.

فرشته ممنوع من دوستت دارم...

پروانه ها...

شالو کلاه کن آسمون خیسه ، چترتو واکن گریه بارونه

                                                           حالو هوای  برگ ریزون چشمات ، پائیزم نمی دونه

پروانه ها وقتی که می سوختن ، تقدیرتو دوختن به تقدیرم

                                        هر وقت دلت می گیره می سوزم ، هر وقت دلت می سوزه می میرم

 

                    خیلی دلم گیره ، خیلی گرفتارم ،  دوست داشتنت خوبه ، خیلی دوست دارم

  محبوب من چشمات به من می گن ، روز جدا یی خیلی نزدیکه

                                             میری نمی دونی که دور از تو ، دنیام چقد غمگین و تاریکه

 دنیای من تاریکه و غمگینه ، بار جدایی خیلی سنگینه

                                      هر کس که از حالم خبر داره از شونه هام این بارو بر داره

                      خیلی دلم گیره ، خیلی گرفتارم ،  دوست داشتنت خوبه ، خیلی دوست دارم


  خیلی دلم گیر است ، بیش از آنچه بیندیشی . . .

  

دوستی غیرمعمولی...

دوستی ساده ی ما غیرمعمولی شد

نمیدونم اون روز تو وجودم چی شد

نمیدونم چی شد که وجودم لرزید

دله من این حسو از تو زودتر فهمید

تو که باشی پیشم دیگه چی کم دارم؟

چه دلیلی داره از تو دست بردارم؟

بین ما کی بیشتر عاشقه من یا تو؟

هر چی شد از حالا همه چیزش با تو!

دیگه دسته من نیست بستگی داره به تو

بستگی داره که تو تا کجا دوسم داری

بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی

عاشق من بمونی منو تنها نذاری

دست من نبود اگه اینجوری پیش اومد

میدونستم خوبی ولی نه تا این حد

انگاری صد ساله که تو رو میشناسم

واسه اینه انگار روی تو حساسم

منه احساساتی به تو عادت کردم

هر جا باشم آخر به تو برمیگردم

نوشته های قدیمی

 

آخر مرا شاعر کرد 

واژگان زیبایش مرا وادار به نوشتن ساخت 

 

می نویسم 

بی آنکه اراده از من باشد 

قلم 

خودبخود به نوشتن در می آید 

و بهانه های قلبم  

بر روی کاغذ می آیند 

و سپیدی دفتر را عاشق می کند 

 

من اکنون مسافرم 

مسافر جاده های شعر 

کوله بارم پر است از  

حرف های نگفته 

و متن های ننوشته 

 

من برای نوشتن بهانه نمی خواهم 

ستاره های  آسمان چشمانت  

بهترین انگیزه برای نوشتن است 

و در لحظات بی کسی 

فانوس دریایی تاریکی هاست 

 

چشمانت آشناست 

و از پشت پرده فاصله ها 

با من سخن می گوید 

و قاصدک های قلبم رها می شوند....

در کلام نمی گنجد...

عشق یعنی سکوت حاکی از راز .........

 

نظاره ی رقص کائنات...........

 

نوعی حس دل که در کلام نمی گنجد......

 

آنچه به نام عشق در کلام جاری شود ......

 

عشق نیست......

 

زمانی که عشق  حس شد ........

 

همون نوری که بر قلب می تابه .......

 

زبان هماندم بسته می شود.......

 

تعبیر و تفسیر در آن جایی ندارد......

 

حس وحدت بی انتها ........

 

 در عشق رنج نیست ........

 

اسارت نیست .........

 

بیقراری نیست .........

 

اشک هست ........

 

اما نه اشک غم........

 

نه اشک هجران ........

 

بلکه اشک وصال ........

 

اشک وجد است ........

 

عشق در سکوت می گنجد ولی در کلام نه ......

 

چون سکوت بی انتهاست .......

 

حد و مرزی ندارد.......

 

جاری ست  همچو عشق........

 

در ظرف نمی گنجد...........

 

از دیوارها و مرزها عبور می کند .......

 

ولی کلام در ذهنها حبس می شود .........

 

نیاز به تفسیر دارد........

 

و تعابیر متفاوت می شود........

 

 معنی عشق همیشه و همه جا ........

 

یکسان است .......

 

عشق تابع زبان نیست .......

 

عشق تابع فرهنگ نیست.........

 

عشق تابع اجبار نیست.........

 

عشق تابع قانون نیست ...........

 

عشق تابع نوع و شکل جسم موجودات نیست ......

 

 عشق را در سخن نمی توان کامل دید..........

 

اما در نگاه میتوان .........

 

سخنی که زده می شود .......

 

 بیشتر در گوشها حبس می شود.......

 

و تبدیل به افکار و اطلاعات می شود.........

 

اما نگاه و تجربه از مرزها عبور کرده ..........

 

و بر مغز و درون هر چیزی  نفوذ می کند ..........

 

بوسه ابتکاریست از طبیعت ، برای زمانیکه احساس در کلام نمی گنجد . . .
 میبوسمت....

خالی

 

 

 

 

این نامه را خالی می فرستم  

کلمات احساسم را محدود می کنند ... 

عاشق نوازش کردن تو ام

می شود عاشق بود


می شود عاشق شد


عاشقی این نیست که با هم باشیم


عاشقی، یاد و خاطره هست


وقتی او نیست


عاشقی ...


هرم نفس است، داغی زودرس است


بوسه ای بی هوس است


هوس با او بودن


نه، هوس نه،


گاه کنج لب خود را خوردن


هم بیاد گرمی، زتنش یاد کنی


دست در زلف پریشان زدن است


یاد زلفی که بروی تن عریان تو میرقصیدند


نفسش بر صورت، دستهای گرمش حلقه دور گردن


لب به لب


سینه به سینه


دل به دل دادن است


پای در پای هم انداختن است

........


چه خیال خوبی

 

 

 

 

 

بگذار نوازشت کنم ماه من

امروز با من... امروز با تو...

امروز شادم

               شادم

                        شادم


می خواهم از شادیم بگویم

با ساده ترین کلمات

بی آن که در جستجوی وزن و قافیه باشم

و بی آن که حتی در پی واژه ها بگردم


در این روز

روز تولدم

روزی که با هدیه ای از سوی تو شاد شدم

می خواهم از تو بگویم

از تو که صادقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری


همراه با همین قطرات ریز باران

همین قطرات طلایی

که در هوای شاداب بهاری تو را مشتاق نوازش من می کند

وقتی که آرام.... سر بر زانوان نیرومند و عاشقت می گذارم


امشب شادم

امشب نه دلم می خواهد برایت از آسمان ستاره بچینم

و نه می خواهم به شهر آرزوها و رویاها بروم

فقط  می خواهم ساده و با صداقت

همراه با شاخه گلی که به من دادی


از اعماق وجودم

با چشمانی خندان 

و لبانی آتشین

 بگویم دوستت دارم


و می خواهم بگویم این سخنی نیست که تنها بر زبانم بیاید

و یا نوشته ای باشد در بین خاطراتمان


من قداست عشقت را

بر  بند بند وجودم حس میکنم

هرچند ممنوع باشد


 در این روز

که برگ دیگری دفتر عمرم ورق خورد

 با شادی وصف ناپذیری از تو

از دیوانه ترین و ممنوع ترین عشقم خواهم گفت

و با زبان تمام اندام ظریفم 

فریاد خواهم :

        دوستت دارم

                      حتی اگر ندانی چقدر...

 و قدر محبتت را خواهم دانست

                         حتی اگر باور نکنی...



امروز بی تو!

هر روز با تکرار نبودن تو

قلبم تنگ و تنگ تر می شد

مثل تنگ ماهی قرمز کوچک

که بال بال می زند در بی موجی

آرزو می کنم از دریاها دور نشویم

امروز چقدر دور هستیم!

اما تو می گویی...

دوری این راه قلبمان را نزدیک تر می کند

و من کنار پنجره ام هر روز به آسمان خیره می شوم

و عطر تو را استشمام می کنم

که از گذر این راه می آمدی...

می اندیشم غصه های هر روزه ام کم نبودند

امروز بی تو! تنهایی بی رحمانه تر

بر صورتم سیلی می زند...


دلتنگی امانم را بریده...



دلتنگم
ماهی قرمز کوچکی
در تنگنای تنگ...
تکه سنگ سرخی آویخته
بر خاموشی استاده آب
تیزاب فراموشی...

آغاز بهار


متن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنید
متن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنید
متن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنید

سلام

سلام

سلام

یه بهار دیگه از راه رسید

یه عید دیگه

بازم شروع شد بی تو...

بازم دور از تو ...


اما می خوام هفت سین عید رو توی دلم با یاد تو بچینم:


سبزه به یاد نگاه زندگی بخش و مهربونت

سمنو به یاد گرمی آغوش پر از نوازشت

سرکه به یاد ترشی شوخی هات

سیب به یاد سرخی لبخندت

سنجد به یاد شیرینی کلامت

سکه به یاد درخشش قلب با ارزشت


اما یه سین کم دارم

می خوام هفتمین سین رو یه سلام بذارم

یه سلام به عشق

به عشق بزرگ ولی ممنوع من و تو


با تمام ممنوعیت ها و محدودیت ها... دوستت دارم...

عیدت مبارک عزیزم!


دلتنگی های ممنوع من

دلم پر  از تنهاییست

پر از دلتنگی

و پر از خواستن حضورش....


با خود آرام زمزمه می کنم
... دلم تنگ است...

... دلم تنگ است...

... دلم تنگ است...



اما از خود می پرسم:دل تنگی برای چیست؟


در پاسخ به خود می گویم:
شاید دلم برای تابش دل انگیز آفتاب تنگ است
و شاید هم برای اندکی لبخند …

اما می دانم که دلم برای یار دیرینه ام تنگ است

برای این یگانه عشق ممنوعم !!!!

برای قطره ای از محبتش و شاید هم ذره ای از دوست داشتنش تنگ است


اری دلم برای صدایش تنگ است

همان صدای گرمی که با لبخند به من گفت: فکر کنم این بار آخر باشد

و بی قراری ام از همان وقت آغاز شد


 او رفته است

به سفری طولانی و بی من.....


دلتنگ گریه کردن هستم


به یاد می آرم زمانی راکه در حضورش اشک می ریختم

و دستان مهربانش گونه های خیسم را نوازش می نمود

و اشک

شاید بهانه ای بود برای لمس مهربانی اش....


  به یاد می آورم که چه آرام رفت از مقابلم  ..

و تنها یادگارش

همان لبخندی بود که وقتی برای آخرین بار صدایش کردم به من هدیه کرد


و حال

به یاد آن خاطرات شیرین

می خندم
و خنده ام چه غم آلود است…


کاش زودتر سفر تمام شود

ای ممنوع ترین دلتنگی

این دل کوچک بی طاقت تر از این حرفهاست.......


انتظار . . .

آمدنش را 

          

با فانوس دعا و بوسه و سنگ فرش مرمری از عشق به انتظار


                                                             می نشینم


         از حالا تا بیاید من شاعری می کنم و پاییز نقاشی...