لحظه ای عشق
به تو فکر می کنم
به دست نوشته های عاشقانه ات
و سطرهای نورانی ات
که به کوتاهی وزش نسیمی
از برابر دیدگانم
می گذرند
و زمزمه وار بر لبانم جاری می شوند
و آرزوی من
که ایکاش لحظه ای از این ترانه های شیرین
سهم من می شد
به تو فکر میکنم
به پروانه های شانه ات
و صدای خنده ات
که فضای شعر را آکنده از محبت می ساخت
به تو که می جوشد از درونت
قافیه های رنگین
به تو که نازک دلی
همچون رویش یک بنفشه کنار باغچه
تو فکرم را می خوانی و به من فکر میکنی
و آنگاه است که درهای بی پایان شعر به روی ما گشوده می شود.
...
امروز به اندازه تمام دلتنگی هایم شاعر می شوم
شاعر می شوم
به اندازه ای که رنگ چشمان تو را در قاب نوشته هایم جای دهم
و به آن ها بگویم امروز بی قرار تر از همیشه ام.
شاعر می شوم به اندازه ای که لبخند تو را روی نوشته هایم بیابم
و ببینم آنها با حضور نامت در صفحات دفترم خوشحالند
می نویسم
بی آنکه اراده از من باشد
قلم به نوشتن در می آید و
بهانه های قلبم سپیدی دفتر را عاشق می کند
بهانه من رفتن توست.
تو مرا خیلی زود شاعر کردی...خیلی زود.
من اکنون مسافرم
مسافر جاده های شعر
کوله بارم پر است از حرف های نگفته
و متن های ننوشته
من برای نوشتن بهانه نمیخواهم
ستاره های آسمان چشمانت
بهترین انگیزه برای نوشتن است
چشمانت آشناست
و از پشت پرده ی فاصله ها
با من سخن می گویند
و قاصدک های قلبم رها می شوند
تا چه زمان باید در انتظار معشوق نشست؟
تا چه زمان باید در انتظار صدایی از معشوق نشست؟
تا چه زمان باید در انتظار عطری از معشوق نشست؟
تا چه زمان باید به دوردست ها خیره ماند
و
انتظار کشید؟!
ولی من درون این اتاق عشق در انتظار میمانم تا تو بیایی.
حتی اگر به پرواز درآیم منتظر میمانم
چون میدانم که با یاد تو
و
انتظار معشوق خود به پرواز درآمده ام!! ...
پس ساده و بی تکلف می گویم :
دوستت دارم ای عشق ممنوع من!