دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

می خوانمت


دلم حضورت را می خواهد

ای یار سفر رفته ام

دوری از من .....
به سفر رفته ای... بی من...
ای انعکاس نورانی نوشته هایم
و من ... در هیاهوی این شهر
انگار تو را گم کرده ام!

مهربانم
از من دوری
مگر قرار نبود دستهایم را تنها نگذاری
و چشمانم را منتظر؟!
پس چگونه  از خاطراتم فاصله گرفته ای
ای نزدیک ترین ستاره ی زمینی ام!

اما میدانی؟!
با این همه فاصله حس می کنم تورا
هوایت     خیالت     یادت
همه اینجاست
می بینمت   هر لحظه     کنارم
حتی دستان گرمت را لمس میکنم
با اینکه دوری از من

و اما شوق دیدار ...
و انتظار...
من منتظرم
منتظر لحظه ای
که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم
و دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم
منتظر لحظه ای هستم
که در کنارت بنشینم سر روی شانه هایت بگذارم
و از شوق داشتن تو..... به خود ببالم

منتظر لحظه ای هستم
لحظه ای مقدس....منتظر لحظه ی پیوند.....که تو در اغوشم گیری
بوسه ای از سر عشق تقدیم تو کنم
وبا تمام وجود عشقم و قلبم را به تو هدیه کنم

اری من منتظرم .... منتظر لحظه ای پاک و مقدس
که به تو بگویم ای هم نفس شب های بی قراری ام
دوستت دارم و این وجود ناچیز را تقدیمت میکنم
اری

ایکاش زودتر برگردی
ای پناه خستگی هایم
و ای تکیه گاه دلتنگی های گاه و بیگاهم
ایکاش زودتر دیوارها را برداری
ای سهم من از اوج قصه
و ای آرزوی تماشایی من!!! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد