دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

من در میان جمع و دلم جای دیگر است...!

من در میان جمع و دلم جای دیگر است...!

تنهایی موجود بسیار وقت نشناسی است. یک هو وسط مهمانی یا در جمع دوستان می آید یقه ات را می گیرد و ول کن هم نیست.

بعضی وقتها هم وقتی کنار هیچ کس نیستی و نشسته ای توی اتاق خیره شده ای به در و دیوار می آید و پوز خند می زند و رد می شود.

سایه ی تنهایی سرد است. وقتی رد می شود یخ می کنی.

الان دارم یخ میکنم به اندازه سال ها تنها شده ام نمی دانم این چه بخت شومی است که تا دل های من و تو به هم نزدیک می شود به ناگاه ما را از هم دور میکند.

من به تنهایی عادت کرده بودم تو آمدی و من حس کردم دیگر تنها نیستم آمدی و مرا به خودت عادت دادی حال که اسیر با تو بودن شده ام مرا آزار میدهی حتی در روز تولد من ...

نمیدانم تا کی این حس دوست داشتنت میتونه جلوی شکستن من از تو رو بگیرد نمیدانم تا کی میتوانم .....
نمیدانم......

نظرات 2 + ارسال نظر
سوسن جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ http://www.eshghemann.blogsky.com/

سلام
یکبار دیگه باورهات را دوره کن
وقتی از تنهایی مینالی شاید نالیدن از تنهایی را یاد گرفتی سعی کن یاد بگیری تنها بودن را دوست داشته باشی
تنهایی دنیای غریبی است
کسی که از تنهایی فرار می کند داره از خودش فرار می کند
از چی می ترسی
از مرگ
از لحظه هایی که بی خودی دارن می رن و پوچ بودنت را بهت یاد آوری می کنند
سعی کن با خودت آشتی کنی
یه قراری با خودت بذار خودت و خودت بدون حضور هیچ غریبه ای اون وقت بشینید دوتایی فکر کنید چه انتظاراتی از همدیگه دتاشتید که تا حالا نتونستید بهش برسید
باید با خودت رو راست باشی تا این جلسه به یه نتیجه ای برسه
اون وقت خودت بهترین دوستت می شه و با تاون دیگه احساس تنهایی نمی کنی

سلام
وقتی تمام وجودت پر از خواستن یک نفر باشه و اون رو ژیش خودت نداشته باشی اون وقته که احساس تنهایی میکنی و هیچ جلسه و سمیناری نمیتونه حالت رو خوب کنه به جز حس حضور یار...
اگه این حس رو تجربه کنی میفهمی که من چی میگم

ممنون

سحر دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 ق.ظ

واااااای اتفاقی صفحه ات رو دیدم و از این که یکی اینقدر حسش شبیه منه خشکم زد....
منم به تنهایی عادت کرده بودم و داشتم زندگی ام رو میکردم که اومد و منو عادت داد و رفت.........
من موندم و روزهای بی خاطره و هجوم مدام خاطرات.....

جدایی ما موقتی بود و الان در کنار هم هستیم و عاشق تر از قبل...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد