دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

تنهایی دیگر خواستنی نیست


روزگاری تنهایی خودم را دوست داشتم

و آن را با هیچ چیز دیگر عوض نمیکردم

وقتی خواستم با تو باشم برای همیشه از این نگران بودم

که دلم برای خلوت خودم تنگ خواهد شد

هر چند که تو با روی باز هر چه بخواهم به من میدهی حتی خلوتم را


چند وقتی گذشته است از زیر یک سقف بودنمان

و برای تنها چیزی که دلم تنگ نشده است تنها بودنم است.

و برعکس در وقت تنهایی دلم تو را میخواهد

و بی تاب دیدن تو می شوم

خانه بدون تو برایم غیر قابل تحمل میشود

تو نباشی دلم خانه را نمیخواهد..


با تو بودن را دوست دارم

عاشق شب ها کنار تو خوابیدنم

و صبح ها تو را دیدن کنار من...


آری تو را میخوام همیشه و همه جا...

مرا ببوس...


مرا ببوس

آنگونه که وقتی چشمانم را می‌بندم

در سکوت عمیق وجودت غرق شوم

و با گرمای آغوشت  مست بازگردم


مرا ببوس

آنگونه که طراوت ابرها را در دستانم حس کنم

و خودم را بر بلندای کوه بازیابم

و هوای تازه ریه‌هایم را جانی بخشد


مرا ببوس

همچون رودخانه ای خروشان

در مسیر عبور از کوه به دشت

پرتلاطم و تکرارنشدنی


مرا ببوس

چون قایقی در آب

رونده با مسیری مشخص

و هدفی در انتهای مسیر


مرا ببوس

مانند ماهیانی نرم در آب

چابک و خوشحال

سرزنده و شاد


مرا ببوس

مثل همه‌ی لحظات با هم بودنمان

هیجان انگیز و جدید

خواستنی و جذاب

و پرشور و لذت بخش


مرا ببوس

من برای بوسه های تو

جانم را کنار گذاشته ام

تا با هر بوسه جانی بدهم و جانی تازه بگیرم


مرا ببوس..



باغچه کاکتوس های عاشق



پاهایت همیشه آماده‌ی همراهی  ست

و دستانت همیشه آماده‌ی نوازش

 برای جوانه‌های تازه‌ی گلدان دلم

آفتاب می‌شوی و می‌تابی برای رویش

و در این شلوغی شهر

سایه‌بان میشوی برای خستگی ‌هایم

چه رنگین‌کمانی می‌شوی وقتی دلتنگم‌ و غمگین

و چه عطربهاری داری وقتی به پاییز سرد و ساکت می‌رسیم

چه پیاده باشیم و در حال قدم زدن

چه سوار بر تاکسی قدیمی در امتداد خیابان طالقانی

تو لبخند میزنی  و دستانم را می فشاری

و چقدر عمیق می‌شود فهمید که تو توانمندی

نه تنها برای عشق ورزیدن

بلکه برای جان بخشیدن به خیالبافی‌های کودکانه‌من

و آرام کردن ترس‌های شبانه‌ام

تو کنار منی نه فقط برای آنکه دوستم بداری

بلکه لحظاتت را با من شادمانه تر میسازی

و می‌دانی که کوله‌بار مسئولیت‌هایت

در کنار من شیرین‌تر می‌نماید

و چه عادت زیباییست

اینکه پاهایت همیشه آماده‌ی همراهی  ست

و دستانت همیشه آماده‌ی نوازش ...


چه زود بالغ می شوم....

من

جوانه‌ای جوان

  در سایه‌سار آرامش خانه تو

                             و در حریم امن بازوان تو

چه زود بالغ می شوم....


تو چقدر شبیه شاهزاده قصه ها هستی

چگونه میتوانی اینقدر خوب باشی

               و اینگونه دوست داشتنی بمانی


همه تو را دوستت دارند

     همه با تو بودن را می‌خواهند

               و با تو سخن گفتن را

                     و حسی که در کلام لمس نمی شود


زیبایی تو مردانگی‌های توست

       لبخند شیرین تو گونه‌ی چال افتاده توست

                                  مهربانی تو دستان نوازشگر توست

                                         و غرور تو نگاه پرقدرت و عاشق توست


چگونه میتوانم اینهمه دوست داشتنت را تاب بیاورم

                 چگونه می توانم اینهمه عاشقت بودن را تحمل کنم

                           و چگونه می توانم این حجم مهربانی ات را بپذیرم


من هنوز کوچکم برای تو را شناختن

                    و هنوز خردسالم برای با تو زندگی کردن

چه زود بالغ می شوم در کنارتو

              و چه خوب معنای عشق واقعی را خواهم فهمید

من برای درک احساس

         به وجود گرانبهای تو نیاز دارم

چرا که همه ی حس های ناشناخته دنیا

               در وجود گرم و عاشقانه تو خلاصه می شود

                        و چه درس‌هایی در زندگی با تو فرا میگیرم

و چه زود بالغ می شوم...


من ،

        دیگر آن میوه‌ی نارس دیروز نیستم

من،

      سر سبز و قدکشیده

          در سایه‌سار آرامش خانه تو

                             و در حریم امن بازوان تو

چه زود بالغ می شوم....

بهار تازه ی زندگی...


دوباره بهار آمد

دوباره سال نو شد

دوباره تولد من دوباره تولد تو

و اینبار تولد یک زندگی


دیرزمانیست که تو را میشناسم

دل‌بسته به عشق تو

و تشنه ی لبخندهایت

کنار تو بودن همیشه آرزوی من بوده است

و این بهار

کنار هم ماندن‌مان همیشگی می شود

من عشق را از پس نگاه تو میخوانم

و قلبم را به تو هدیه میکنم


این بهار

دیگر دلتنگ تو نیستم

بلکه شادم از کنار تو بودن همیشگی

اما

آرزوی امسال من باز هم تو هستی

و اینبار برایت آرزو میکنم تا زمانی که من هستم

تو را در کنارم داشته باشم

خودخواهانه و ملتمسانه

و این زیباترین پارادوکس زندگی من میشود


این بهار

من باز هم می رویم

و سبز میشوم و عاشق

و در تار و پود زندگی تو

جوانه ها خواهم زد

و گل‌ها خواهم داد


مهربان بهاری عاشق من

تا همیشه و همیشه دوستت خواهم داشت

با من بمان

تا این را به تو ثابت کنم

تولد رویا


باز بهار آمد..

بهار بوی تو را می آورد..

بهار تو را می آورد

بهار بوی تو میدهد..


چند روزی که از بهار میگذرد تو می آیی..

می آیی به دنیا و به ناگاه دنیا زیبا می شود...

اصلا بهار به خاطر آمدن تو چنین زیبا شد..


تو آمدی و رویای کودکی من پا به جهان گذاشت..

رویایی که همیشه در سر می پروراندم و به نظر دست نیافتنی می آمد

رویای شیرین عشق تو...

رویای داشتن کسی که به اندازه خودت عاشقت باشد.


و اکنون

رویا به حقیقت پیوسته است

تو هستی..

در کنار من...

برای همیشه...

و چه زیباست بهاری که تو را به من برساند...

و چه زیباست بهاری که تو را با خود می آورد..


عشق رویایی من دوستت دارم

هر روز بیشتر از دیروز...

هر روز در رویای منی..

تولدت مبارک  عشق  رویایی من

مهندسی عشق



تو یک مهندسی

     فارغ از مدرک تحصیلی

              چرا که پلی ساخته ای

                      برای عبور از راه سخت عشق


تو یک مهندسی

    چون با ذکاوت بیش از اندازه ات

            زندگی را چه شاعرانه می نوازی

                              حتی اگر نواختن بلد نباشی


تو یک  مهندسی

    نه به خاطر جذابیت این اسم

          بلکه جاذبه ی شخصیت مقتدر و مهربانت

                                       هر کسی را به سمت تو می کشاند


تو یک مهندسی

    پس معلم خوبی خواهی شد

          چون توانایی آموختن عشق را داری

                     به شاگردی گریزپا از مکتب عاشقی


تو یک مهندسی

    چرا که خلاقیت ذهنی ات

        همیشه غافلگیرانه هایی بی مثال دارد

                   که شور عشق را در آدم بیدار می کند


تو یک مهندسی

     و همیشه بهترین راه حل ها را

              برای این زندگی نوپا و پر حاشیه داری


و چه آسوده می توان تکیه کرد

        به این دستان پرتوان

                        و بازوان قدرتمند

به این شخصیت قوی

                       و روح آمیخته با ذوق

به این ذهن فناور جادویی

                        و فکر تحسین برانگیز


* روزت مبارک مهندس من *

عشقی قرمز مثل همیشه ...



این عشق تغییرکردنی نیست

این عشق عمیق و عجیب

این رابطه‌ی پرشور و حرارت

این دست‌های به هم گره خورده

و این دل وابسته‌ی محبت

تغییر کردنی نیست


این عشق جذاب و بی تکرار

این احساس ناب و نگفتنی

و این دوست‌داشتن از ته دل

تغییر کردنی نیست


روز عشق باشد یا نباشد

ویترین فروشگاه‌ها پر از خرس‌های قرمز و رنگی

و شکلات‌های طلایی و خوش رنگ

باشد یا نباشد

عشق ما تغییر کردنی نیست


ما نه تنها یک روز خاص

بلکه هر روز سال جشن عشق می‌گیریم

هدیه می‌دهیم و  شیرین می‌شویم

و عشقی که تغییر کردنی نیست


من برایت هدیه می‌بافم

گلهایی رنگارنگ به یادگار

و می‌دانم که لبخند خواهی زد از تماشای آن

و زیر لب تکرار خواهیم کرد

این عشق تغییر کردنی نیست


لمس مهربانی تو


چه حس خوبی ست

اینکه در کسی که دوستش داری

           تمام خوبی های دنیا را پیدا کنی


چه حس خوبی‌ست

        اینکه خوبی هایش را بگذاری جلوی چشمت

مثل یک فیلم  جایزه گرفته

          با تمام وجود نگاهش کنی و کیف کنی


چه حس خوبی ست

که خوبی هایش را بشماری و بشماری

               و تمامی نداشته باشد

و آنقدر زیاد باشد

که یک زندگی برای شمردن کفاف ندهد

         و تو بخواهی که زندگی ات طولانی تر باشد

                     فقط برای شمردن خوبی هایش


چه حس خوبی ست

     که به انتخاب خودت آفرین بگویی

           و لذت ببری از اینکه دیگران تحسینش می‌کنند

و روز به روز عشقت به او پر رنگ تر بشود

          و سیری ناپذیر او را بخواهی و

                  حس خواستن‌ات مهار نشدنی باشد


چه حس خوبی ست

که هر صبح و شب و هر لحظه از زندگی را

در آغوش کسی خلاصه کنی

که یک انسان معمولی ست

              معمولی تر از خیلی‌های دیگر

اما همین انسان معمولی

             عجیب تو را عاشق و شیفته خودش کرده باشد

و تو آنچنان به او وابسته باشی

       که گویی بی او نتوانی نفس بکشی

                 و حاضری هر چیزی را فدای با او بودن بکنی


چه حس خوبی ست

   عشق واقعی

           عشق بی پروا

                     عشق عمیق


هرگز این حس خوب را از کسی دریغ نکنید

                  و خودتان را از این عشق محروم نکنید

همسفر عاشق من...


روز های با تو بودن

در سفر به دوردست ها...

من و تو...


تو که باشی دیگر هیچ نمیخواهم..

و به راستی که در سفر باید شناخت..

و چه خوب شناختمت و چه خوب به انتخاب خودم آفرین گفتم


سفر با تو..

بهتر از این نمی شود

به هرکجا برویم

فقط تو باشی و بس

تو باشی آنجا بهشت است

و تو نباشی جهنم..


خوشحالم که تو را دارم

و خوشحالم که تو را برای همیشه دارم

و تو همسفر زندگی من شدی..

و در این سفر به درازای عمر تو با من هستی

و تو باشی سفر عمر شیرین و دلچسب می شود..


باش...

همیشه با من باش..

بهترین من..

همسفر همیشه من


عاشقانه ی طولانی...


میخواهم لابلای عشق تو زندگی کنم

میخواهم گردن آویزی باشد هر روز بر گردنم

و دستبندی ظریف بر دستانم

میخواهم هر روز صبح صورتم را با آن بشویم

تا تمام روز آن را به همراه داشته باشم

و چه زیبا می‌شوم من

وقتی عشق تو با من است...


فرقی نمی کند در کدام سرزمین باشیم

بازهم عاشق توام

فرقی نمی کند در کدام فصل سال باشیم

باز هم عاشق قدم زدن با توام

فرقی نمیکند چقدر خسته ایم یا سرحال

باز هم عاشق وقت گذرانی در کنار توام


من  عاشق طولانی ترین شب عاشقانه سال هستم

دلخوش بودن‌های طولانی تو

و دستان گرم و با محبت ات

که چه عطر نوازشی دارد


من عاشق برق چشمان پرلبخند تو هستم

که عاشقانه مرا برانداز می کنی

و زیرلب سخن از دلدادگیت میگویی


تو را باید دوست داشت

طولانی و اصیل مثل یلدا

و باید با تو عاشقی کرد

سرخ و شیرین مثل یلدا

و باید تو را بوسید و بوسید

گرم و خواستنی مثل یلدا


به عکس های دونفره مان در سفر نگاه میکنم

لبخندمان واقعا لبخند است

در آغوش کشیدمان واقعا آغوش است

و زیبایی چشمهایمان واقعا زیباست

من چیزی از فیزیک و نسبیت نمی دانم

اما این را می دانم لحظاتی را که با تو میگذرانم

هر دقیقه اش 60 ثانیه نیست

زمان از جنس دیگری می گذرد

چه زیباست وقتی عشق ناب ما

با هر روز کهنه تر شدنش

تازه تر می شود


اینجا در قلب من

حد و مرزی برای خواستن تو نیست

این لحظه‌ی خواستنی که تمام شود

لحظه‌ی بعد خواستنی تر می‌شوی


چه خوب که لحظات خوب ثبت می شوند

و چه خوب که تو در لحظه‌ لحظه ی زندگیم ثبت شده ای

و چه خوب که می توانم حرف‌های دلم را اینجا ثبت کنم...


حال دلمان که خوب باشد...



دستانت را که به من میدهی..

بال میگشایم برای پرواز

و چه تماشایی دارد

گستره ی رنگارنگ آسمان رویای تو


شاید عاشقی همین باشد

نگاه نگران من و لبخند آرامش بخش تو

ته ریش خسته ی صورت تو  و دستان کوچک من

بهانه‌گیری‌های کودکانه من و صبر بی پایان تو

دلمشغولی‌های تو و شیطنت‌های مدام من


حال دلمان  با بودن کنار هم خوب است

می خندیم.. می چرخیم.. و می پریم

حال دلمان با بودن کنار هم خوب می‌شود

مرهم می‌گذاریم بر زخم های یکدیگر

و بوسه میزنیم بر اشک‌های  روی گونه‌هایمان

و اینگونه می شود

که حال دلمان با بودن کنار هم عوض می‌شود


شاید عاشقی همین است

بسیار ساده تر از آنچه دیگران می‌پندارند

و بسیار در دسترس تر از آنچه

در کتاب‌های عشق و عاشقی می‌نویسند


شاید همین اندازه ساده است

که صبح‌ها

به اولین چیزی که فکر میکنیم عشقمان است

و شب ها

آخرین چیزی که چشمانمان را می‌بندد همین عشق است

و روزها و ساعت‌ها.. به شوق دیدن یکدیگر

زمان را پشت سر می‌گذاریم....

و وقتش که رسید

اشتیاق را از نگاه دیگری خواهیم خواند

فشردن اندک دست‌ها

لبخندهای طولانی

سکوت و شانه‌هایی استوار

آرامش محض و دل بی قرار

چگونه میتوان عاشق تو نبود

و عشق‌مان را به عمری کنار یکدیگر بودن و شادی تبدیل نکرد

ما برای همیشه عاشق بودن

وجود یکدیگر را لایق عشق یافته ایم

و قلب هایمان نیز از چشمانمان پیداست


حال دل می‌تواند چه ساده خوب باشد

حال دل می‌تواند در کنار تو خوب باشد

حال دل می‌تواند همیشه خوب باشد

تنها تو بمان و عاشق باش


ساحل شنی پر صدف

سبزی، طراوت، تازگی

      مهر، محبت، دلدادگی

             و عشق، عشق، عشق


چه شیرین است در کنار تو بودن

           وقتی که میخندی و مهر می ورزی

چه شادمانه است با تو بودن

          وقتی که خوش میگذرانیم و می خندیم

و چه عاشقانه است آغوش تو

         وقتی هر لحظه که بخواهم در آغوش همدیگریم


باران با طراوت

دریای متلاطم

مه لطیف

آفتاب درخشان

و باد پاییزی

همه و همه دست در دست هم دادند

          تا سفری هیجان انگیز را برای ما بسازند


جاده های سرسبز

کوهستان های مه آلود

ساحل شنی  پر صدف

و کوچه باغ‌های خوش عطر

همه و همه خاطره ای برای ما ساختند

              تکرارنشدنی

نه

شاید هم تکرار شدنی.. بارها و بارها

تو میگویی زین پس

            به سفرهای جذاب زیادی خواهیم رفت

و من خوشحال که همسفر تو خواهم بود

              که خوش اخلاقی و با تدبیر

و سر بر شانه ات که می گذارم

          کوه ترین تکیه گاه را کنار خود دارم

                    و استوارترین مرد را برای خود می دانم

                             و امن ترین آغوش را ...


مگر می شود فراموش کرد

       اینهمه خاطره ی خوش را

            و چنین سفر بی نظیر و بی مانندی را

چه خوب که همیشگی شدیم..

و چه لذتی است مردی چون تو را داشتن

سپاس که با منی... تا همیشه...

و می ستایمت.. تا همیشه...

سفری ستاره باران


آسمان پر از ستاره های روشن

کهکشان راه شیری پیدا

ستاره هایی چشمک زن در حال عبور

و ما بر بلندای کوه نظاره گر این منظره ی بی نظیر هستیم


در کوچه های ساده ی روستایی

                     عشق جریان دارد و میزبانانی پر لبخند

چگونه می شود در تابستان بهار بیاید

                 بیاید و مهمان خانه ی روستایی میزبانی شود

                           که هر آن چه دارد را با دل و جان

                                        تقدیم میهمان می کند

و خوشبخت است مهمانی که

                 بغل بغل ستاره در دامانش ریخته می شود


چه دیار مهربانی است این دیار

             چه مردمان آرام و گشاده رویی

                        و چه خانواده ی گرم و صمیمی...


مردم این دیار

نیازی به باران ندارند

درخت هایشان را با عشق آبیاری می کنند

و قنات های گوارایشان را

بی چشمداشت  به میهمانان تقدیم می کنند


آسمان این دیار

روشن است

اما نه با ستاره های چشمک زن

و نه حتی با کهکشان راه شیری

که از بلندای کوه ها قابل تماشاست

بلکه با برق ‌آیینه ی دلهای صاف آنانی

که تو را می خندانند و با لبخند تو می خندند


آفتاب این دیار

گرم و سوزان است

اما گرمایش را به دلهای مهربان ساکنانش می بخشد

که سخاوتمندانه میزبان غریبه های عجیب  می شوند

و اینجاست که فاصله ها برداشته می شود

و دیگر مرزی میان غریبه و آشنا نیست

و آواز عشق در کوچه باغ های این دیار جاری می شود..


با تو و با بقیه....

چه خوب است که تو هستی..

بقیه هم هستند...

سوگند یاد میکنم...


و اکنون به همه اعلام کردیم عشقمان را و پای عهدمان را  امضا کردیم و بلند فریاد زدیم

" بله " من تو را میخواهم

برای تمام عمر.. تا ابد.

تا زمانی که این عشق عمیق ریشه دار هست...

و سوگند یاد کردیم..


سوگند یاد کردم  به طراوت بهاران  تا هماره آنچه بر خود روا می دارم  بر تو  روا دارم  و آنچه بر خود نمی پسندم برتو نیز نپسندم و برای تو شوئی وفادار باشم...


سوگند یاد کردی  به سرسبزی و باروری تابستان   تا با من مهربان و همدل باشی و غرور و احترام مرا را همواره به جای آوری. نیاز مرا نیاز خود و در بی نیازی و بی آزی همسازو همگام من باشی.


سوگند یاد کردم به رنگارنگی پائیز  تا هماره پشتیبان و یاور تو باشم در شادیها ، غمها ، دارائیها و ناداری، تندرستی و بیماری و منزلت بانوی خویش را در تنهائی و در میان انجمن چون گوهری یگانه پاس دارم.


سوگند یاد کردی  به سپیدی وپاکی زمستان  که همواره اجاق گرمی بخش بختمان را روشن و پر فروغ نگه داری و برای من همسری وفادار و مهربان باشی.


این سوگند ها را قبل تر خورده بودیم

زمانی که دل در گروی یگدیگر دادیم..

نانوشته و ناخوانده .. فریاد بی صدا زدیم..

بارها و بارها سوگندمان یادمان آمد

و این رشته از هم جدا نشد... و قوی تر و عمیق تر شد.

تا به امروز رسیدیم و سوگندمان را فریاد زدیم...


عشق همیشه و هنوز من

هم اینک سوگند یاد می کنم...

به تازگی همیشه این عشق..

به نگاه مسحور کننده تو...

به زیبایی یکتای تو..

به 731 شاخه گل رز آبی...

سوگند یاد میکنم...

تا همیشه و هر روز بیشتر از دیروز عاشقت خواهم ماند .
و هر روز یک بار بیشتر به تو خواهم گفت :


دوستت دارم

ای همیشه دوست داشتنی..