بهار، خود تو هستی
بهار ، وجود توست
بهار ،حضور توست
بهار ،بودن توست
بهار
قلب مهربان توست
وقتی در من جوانه میزنی
و سبز میشوی و شکوفا
بهار
نگاه عاشقانه ی توست
وقتی که چشمان ساده و بی آلایشت
عاشقانه به من می خندند
بهار
دستان آشنای توست
وقتی که نرم و مهربان
مرا نوازش می کنند
بهار
صدای گرم و دلنشین توست
وقتی که پس از فرسنگ ها دوری
مرا
به فنجانی چای دعوت می کند
بهار
خاطره ی زیبای با تو بودن است
و من
چه تازه میشوم
و بهاری
وقتی به تو می اندیشم..
فرشته من متولد شد
در روزهای نخستین بهار..
بهار زندگی من متولد شد.
بعد از زمستانی سرد و سخت.
و بعد از آن همیشه بهار ماند.
بهار زندگی من
عشق مسافر من
اکنون از من دوری و مرا سخت دلتنگ تو ست.
در جای جای زندگی من هستی و عدم حضورت سخت احساس می شود..
شدی جز لاینفک زندگی من...
زودتر بیا که تا تو نیایی بهار من شروع نمیشود.
بیا و نور زندگی را دوباره به زندگی من بتابان..
زیبای من..
یک سال دیگر با تو شروع خواهد شد..
یک سال پرخاطره دیگر با تو..
یک سال جدید و تغییرات جدید
هیجانات جدید..
با تو..
متولد من
تولدت مبارک
هرسال بیشتر دوستت خواهم داشت
و هر سال بیشتر عاشقت خواهم بود..
تویی که هروز برای من تازگی و نشاط روز اول را داری..
تولدت مبارک
چه شور و هیجانی
چه خنده های بلند و آزادی
چه دستان سرما زده و قلب های گرمی
چه عشق بی انتها و لذت بخشی
باز صحبت عشق شد و
پای آتش به میان آمد...
چه آتش بازی به راه انداخته ایم
چشمان تو و چشمان من
داغ ترین نگاه ها
لبان تو و لبان من
سرخ ترین بوسه ها
و دستان تو و دستان من
عمیق ترین تمنای خواستن ها
این آتش بازی عشق
چه سروصدایی به راه انداخته
هیجان در دلهایمان شکوفه میزند
بالن رنگارنک آرزوهای ما
سرشار از شادی و شوق
از چشمان ما فاصله میگیرد و
در پهنای آسمان آرزوهایمان
به نقطه ای نورانی بدل میشود
و این نقطه های پرنور
تا همیشه در زندگی ما خواهند درخشید
امشب ...به تو میگویم
به تو که یگانه عشق زمینی منی
مهربانی قلب آسمانی تو از من...
سرخی لبان تشنه ی من از تو...
تا همیشه...
چه هوایی
آدم را هوایی می کند
هوای تو...هوای دیدار...هوای آغوش...
چه بارانی
آدم را بارانی می کند
باران چشمها...باران دلتنگی...باران خاطرات...
چه طوفانی
آدم را طوفانی میکند
حال طوفانی...دل طوفانی...کلام طوفانی...
چه آسمانی
آدم را آسمانی می کند
ابری...آمادهی باریدن...ولی وسیع
این هوا
توقع آدم را زیاد می کند
و این خواسته های لعنتی
خودنمایی می کنند....
دلم تو را می خواهد
تا نفس به نفس
در کنارت آرام گیرم
بی چتر و بی کلاه...
لبانم
داغی صورتت را می خواهد
و نفس هایم
نفس های آرامت را
گرمای دستهایت را می خواهد
و موهایم
نوازش مهربانانه ات را
پیشانی ام
سینه ات را می خواهد
و چشمانم
خیس کردن پیراهنت را
امان ازین قطرات
که شیشه ی پنجره و شیشه ی دلم را
هر دو بارانی می کند
ایکاش
تا برگشتن تو
هوای دلم این نباشد
ولی هوای بیرون همین بماند
رنگین و زیبا
سبکبار و دلنشین
آرام و عاشق
پرواز میکند...
در آبی بیکران آسمان
چه خوش می رقصد و
چه آرام دلربایی می کند
و دور میشود
دورتر و دورتر
تا به شکل نقطه ای رنگین در میاید...
ترسی بیهوده از فاصله ها نداریم
باز به هم می رسیم
و باز دستمان در دست یکدیگر
سرود عشق می خوانیم
این بازی رنگ ها از دور
چشم نواز و فریبنده است
ولی وقتی دلت جایی گیر باشد
شوق پرواز هم
تو را به نقطه ی اول بازمیگرداند
در آغوش یار و در کنار متعلقات
نگاه ثانیه ها چه عاشق است
و اوج گرفتن رنگ ها
چه لحظات زیبایی را میسازد
تلفیق دلتنگی و امید...
میدانم
که بعد از هر پرواز رنگی
بازگشتی رنگی است
بعد از هر پرواز رنگی
بازگشتی پر از عشق است
و پر از شور
و من منتظر آن لحظه میمانم
و میدانم که عاشق تر خواهیم بود
و رنگی تر....
میدانم...
میدانم....
باز هم گذشت
یک سالعشق دیگر... با تو...
چه سریع و شیرین میگذرد
چه زیبا میشود این واژه
وقتی نام تو در کنارش قرار میگیرد
و چه شاعرانه میشود این سال
وقتی تو در لحظاتش حضور داری
بازهم یک سالعشق دیگر در کنارم بودی
با شیطینت های کودکانه ام ساختی
و بداخلاقی های بزرگانه ام را تاب آوردی
بازهم یک سالعشق دیگر برایم جشن میگیری
شاعرانه و عاشقانه...
با کیک و شمع و بوسه و عروسک های رنگی
چه لذتی است تو را داشتن و تو را خواستن
بازهم یک سالعشق دیگر از راه رسید
من و تو و تک تک خاطراتمان
با حضور همیشگی شان در این کلبه ی سبز
و من جرات پیدا میکنم با کلمات بازی کنم
و این دفتر شعر را با نام تو بیارام...
تو باشی و عطر شمع و شکلات و بوسه و آغوش
بهشت همین جا می شود
در پهنای دستان تو
و من می نوشم جام گوارای لبانت را
فرشتگان زمینی عجب جاذبه ای دارند...
و چه اسم زیبایی... سالعشق
و یا شایدم سالزندگی که با تو شروع شد..
و هر روز زیبا تر شد...
نه تنها کم نشد هر لحظه فزونی یافت..
ریشه دواند و جدایی ناپذیر شد..
مشکلات بود ولی مثل آبیاری این درخت عشق می ماند.
و این درخت را هر روز پربارتر کرد.
زود گذشت چون خوش گذشت
هنوز راه درازی را با هم خواهیم پیمود
و آرزوهای قشنگی که قرار است با هم به آن ها برسیم..
تازه اول راه است و تا آخر راه تنهایت نخواهم گذاشت..
و تا آخر هر روز بیشتر دوستت خواهم داشت..
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت
نمی توان سرود
سرشار از احساس ناگفتنی ست
و خواستن های بی انتها
با تو زیستن
قصه ی شیرینی است
به وسعت قلب مهربان تو
و فانوسی است
به روشنی نگاه تو
داستان اولین شب آرامش با تو
قصه ای ایست که در وسعت کلام نمی گنجد
و تماشای آبی بیکران دریا
در کنار تو، برای اولین بار
تجربه ایست که در نوشته ها بیان نمی شود
من امشب
برهنه از لباس غصه ها
در آغوش مهربان تو
و بوسه هایت
که تن پوشی می شود تن خسته مرا
من امشب
از هرچه زیبایی است سرشارم
چه حس شیرینی ست
نوازش سرانگشتان تو
در خواب خوش آغوشت
چه تجربه دل انگیزی است
یادگاری های امشب
و چه زیبایی شاعرانه ایست
در دستان تو به خواب رفتن
هرچه بیشتر با تو میمانم
هرچه بیشتر به تو نزدیک میشوم
و هرچه بیشتر کنار تو زمان میگذرد
من بیشتر تو را میخواهم
و تشنه تر و تشنه تر میشوم..
چه ذوقی دارم
که امشب با منی، که امشب با توام
که امشب با همیم
شیدای توام مرد قصه هایم...
و باز شروعی دوباره
هیجانی دوباره
وباز رویش جوانه های تازه عشق
بر درخت تنومند زندگی مان
سن و سالش کم است ولی ریشه هایش عمیق
این تو بودی که زنگار زندگی گذشته را از من زدودی
و مرا به یک زندگی جدید و با تفکرات جدید آوردی
و امشب باز هم به من نشان دادی که متفاوتی
متفاوت تر از همه انسان ها
و خون امید را دوباره به رگ های زندگی من جاری ساختی
امشب باز هم خاص بودی
و باز مرا عاشق تر کردی
و باز به انتخاب خودم افتخار کردم
کاش این روزهای خو ب همیشه ادامه پیدا کند
دلم نمیخواهد هیچ چیزی باعث کمرنگ شدن عشق رویایی ما شود.
با تو بودن همیشه خوب است
حتی برای همیشه...
ستاره بارانی ست شبهای یلدا
شبهای طولانی عشق با تو
یلداهای شیرین و رنگی
که تو مرا مهمان خانه دلت میکنی
و با سبد سبد عشق
پذیرای من می شوی
تو لبخند میزنی
چون هندوانه سرخ و شیرین
و محبتت
همچون دانه های انار
خوشرنگ و شفاف
نثار دستهای من میشود
پاییز تمام می شود و زمستان می آید
اما هنوز
تو از بهار لبریزی
صدای خش خش برگ های عاشق
زیر قدمهای همگام و پیوسته ما
ترانه دل انگیز مهر می شوند
و فال حافظ
که چه خوش می آید
عاشقانه های ما را
به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز
تمام دانه های برف سفید زمستان
و تمام آرزوهای قشنگ یلدا
عاشقت هستم و خواهم ماند
امروز نوشته های قدیم مان را مرور می کردم...
چه زیبا مرا بهار زندگی ات نامیدی
چه مشتاق مرا هیجان انگیز خواندی
و چه عاشق مرا همراه همیشگی ات دانستی
چه تکرار خواستنی و جذابی است
مرور کلماتی که در وصف من میگویی
چه خودخواه می شوم وقتی میدانم عاشقی
و چه عاشق می شوم وقتی می دانم مرا می خواهی
گفته بودی خانه رویاهایت را دوست داری
گفته بودی نه سیر شدی نه عادت کردی
بلکه عاشق تر شدی
خوب است بدانی من نیز با تو به آرامش رسیدم
دخترک ترسان و گریزان از زندگی
در کنار تو معنای بودن و خواستن را فهمید
قلب شکسته اش التیام یافت
و در خانه ی رویاهای تو آرام گرفت...
از باران گفتی و قدم زدنهای طولانی با من
از زمستانهای سرد ولی داغ
از طعم شیرین برفبازی من و نگاه تو
از مهربانی تو و شیطنت های کودکانه من
چقدر تو با بقیه فرق داری...
عکسهایمان را زینتبخش نوشتهها کردیم
و نوشتههایمان را رنگ حضور پاشیدیم
و افتخار کردیم به بزرگترین دارایی زندگیمان:
"داشتن همدیگر"...
تو از زیبایی من می گویی و من از نگاه زیبای تو
تو از چشمان من میگویی و من از طوفان دستهای تو
تو از خوشبختی ات می گویی و من از مهربانی بی اندازه تو
تو از راز این عشق می گویی و من از عشق بی نهایت تو
...
و تو از دلتنگی من می گویی و من از دلتنگی تو
...
و این نقطه ی اشتراک من و تو ست
با هم شادیم و بی هم دلتنگ
کاش به پایان نرسد با هم بودنهای طولانی
تو
یک کلام تو..
هیجان انگیزترین قسمت زندگی من
بدون کم شدن و عادی شدن.
هر روز هیجان انگیز تر از دیروز.
هیچ وقت تکراری نشدی. نمیدانم چرا..
هیچ وقت کم نشدی..
حتی زمانی که ناراحتی بود.
همیشه دوست داشتنی همیشه عاشق..
روزهای با هم بودن...
هنوز هم جذاب و خواستنی است..
کافی است تو باشی..
همه چی هیجان انگیز می شود.
وای امان از روزی که نیستی..
همه چیز خاکستری و بی روح است..
ای هیجان زندگی من
باش و عاشق باش..
هستم و دوستت خواهم داشت.
هستیم و عادی نمیشویم..
عادت نمیشویم...
عاشقانه زندگی میکنیم..
باز هم رود جاری احساسم لبریز شده است
بازهم دل به دریا زدهام و می نویسم
باز هم دل عاشق من هوای تو را می کند
بازهم موسیقی قلبم
مرا به رقص وامیدارد
بازهم رویاپردازیهای شاعرانهام
از شادی حضور تو سرچشمه میگیرد
بازهم دیدار رنگارنگ تو
دل بیتاب مرا بیقرار تر می کند
فکرش را بکن
چقدر زیباست
تو پایین پنجره منتظر منی
و من از شوق دیدار تو
و هیجان انتظار تو
در و پنجره را اشتباه میگیرم
و چه ناشیانه راز قلبم فاش میشود...
خیلی وقت است
که تو آموزگار مهربانی و دگرگونی
مرا با دنیای طوفانی عشق آشنا کرده ای
خیلی وقت است
که من مهرورزانه و مشتاق
با تو و دنیایت زندگی میکنم
خیلی وقت است
من و تو ما شدهایم..
بی هیچ قرارداد و نوشته ای...
من مستی با تو را دوست دارم
و ازین اتفاق تازه خوشحالم
تو شادی من را دوست داری
و ازین اتفاق همیشگی خوشحالی
ما به عشق هم عادت نمیکنیم
بلکه
با عشق هم زندگی میکنیم
زندگی ما صفحه ای سفید است
برای کشیدن تصویرهای رنگارنگ
من و تو هرکدام قلم به دست
بهترین نقش ها را می کشیم
بهترین رنگ ها را میزنیم
و اندکی عشق
همین عشق
تصویر زندگی ما را زنده میکند
نقش ها می خندند
تصاویر می رقصند
و ما شادمانه می نگریم
بوم رنگارنگ زندگی مان را
تو چه زیبا طرح میزنی ای مرد عاشق
و من چه مشتاق رنگ میپاشم بوم را
و سایه روشن ها
چه دل انگیز می کنند نقاشی زندگی مان را
ترکیب دستان من و تو
جاودانه ترین طرح این زندگیست
و خوش رنگ ترین نقاشی ما
کادری است که با حضور من و تو بسته می شود
و عشق
که در تک تک خطوط و رنگ ها جاریست
قدم هایمان را که میکشیم
پررنگ میشوند
میخواهند حضورمان را
برای همیشه جاودانه کنند
خنده هایمان را که میکشیم
سرخ و خوش رنگ میشوند
میخواهند عشق مان را
برای همیشه به تصویر بکشند
و بوسه هایمان را
پرحرارت و آتشین می کشند
تا به رخ بکشند
این اتفاق بی تکرار تاریخ را
مرا ببوس تا خوش رنگ بکشیم..
مرا دوست بدار تا زیبا بشویم...
به من عشق بورز تا نقاشی شویم...
آدمهای مهربان را دوست دارم
آدمهای گرم و صمیمی
آدمهای بی ریا و ساده
آدمهایی شبیه تو...
همانهایی که همیشه لبخند میزنند
به هیچکس بدی نمی کنند
آرام صحبت میکنند
و تو دلخوش به بودنشان هستی
همانها که لحظههای زندگیشان
سرشار از لطافت هوای بارانی است
و به دور از رنگها و نیرنگ ها
همراهانه با تو قدم میزنند
همانها که خانهشان کلبهی جنگلی است
ساده و دلنشین
گرم و خوش عطر
هیجان انگیز و سبز
و تو را به یک فجان چای تازه دم دعوت میکنند
همانهایی که در لحظههای اندوه
دست تو را به گرمی می فشارند
و اوقات نگرانی ات را
با سادگی و لبخند پر میکنند
و کسی نمیفهمد
چه لطف بزرگی در حق دل تنگ تو میکنند
همانها که تنها ادعای عاشقی نمیکنند
بلکه مردانه تا پایان راه میمانند
وفادار و عاشق
قهرمانانه و خرسند
و به تو ثابت میکنند
که تماشای غروب آفتاب
میتواند لذتبخش و جذاب باشد
همانها که انعکاس همهی خوبیهای دنیا هستند
شبیه یک جور حس خاص خواستن
همانها که در کنج دلت تا ابد باقی خواهند ماند
تو یکی از همانهایی برای من...
ساعت صفر..
ما درکنار هم
بعد از رقص و سرخوشی با تو..
زیاد تکرار نمی شودو هر روز به تو ثابت خواهم کرد که چقدر دوستت دارم