دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

یک عاشقانه...


من مطمئنم اینقدر که من دوستت دارم 

تو خودت را دوست نداری

باور نمیکنی؟

فکر کن صبح بیدار می شوی

خواب آلوده و بی حوصله

اما من به همین راحتی

از گردی صورتت نمی گذرم

دیوانه اش می شوم، می بوسمش

و گردی صورت تو می شود دنیای من...


یا مثلا وقتی اصلاح می کنی

موهایت را شانه می کنی

عطر میزنی 

من فقط تماشایت می کنم

لابلای عطر تنت دیوانه می شوم

و باز هم می بوسمت و می بوسمت...


تو خیلی راحت روی کاناپه می نشینی

  با موبایلت بازی می کنی یا فیلم تماشا می کنی 

لبخند می زنی، دقیق می شوی، تعجب می کنی

اما من هر لحظه به تو خیره می شوم

و بارها و بارها در خیالم نوازشت می کنم


اصلا چرا همین ته ریش جذابت را نمی گویی

یک روزهایی حوصله اصلاح کردن نداری

و من جان می دهم برای تک تک این

سفید و مشکی های جذاب و خواستنی

خیلی راحت یک روز از ته میزنی شان

و من  بازهم جان می دهم 

برای چال گونه ات که پدیدار می شود

که مثل یک حبه قند شیرین در دلم آب می شود


این روزها که از من دوری

خبر نداری که روزی هزار بار

عکس پروفایلت را نگاه می کنم

با لبخندت لبخند میزنم

و با عکس های دونفره مان

بند دلم پاره می شود... و دلتنگ


 ناگهان اسم و عکست 

می افتد روی صفحه گوشی

تماس می گیری با من

از راه دور و یک قاره دیگر

و بال در می آورم  برای حرف زدن با تو

چه شیرینی تو و خواستنی

عطرت را حس میکنم

انگار همینجا کنار من ایستاده ای

با لبخند و دست در جیب


دوستت دارم 

آنقدر که تو حتی خودت را

اینهمه دوست نداری...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد