همین روز ها بود..
10 سال پیش..
زمستان آن موقع ها خیلی سرد بود
سرد و تاریک..
مانند زندگی آن روزهای من..
ولی ناگهان
خورشید طلوع کرد..
درست وسط زمستان سیاه و تلخ...
ناگهان بهار شد...
وقتی تو آمدی..
وقتی تو به زندگی من قدم گذاشتی..
اولین جوانه ها زمانی شکوفه زد که تو را دیدم
ناگهان همه برف ها آب شد..
وسط زمستان..
آری تو را که دیدم بهار آمد
ای متولد بهار
و از آن به بعد همیشه بهار است...
تو که باشی همه جا زیباست..
همه میخندند..
مثل خنده های دلربای خودت..
10 سال است که زندگی می کنم
10 سال است که عاشق شدم
هر روز بیشتر از دیروز..
10 سال است که زمستان ها را دوست دارم..
چون مرا یاد تو می اندازد...
بهار من
بمان و همیشه خورشید زندگی من باش..
بمان و با من به دور دست ترین و سردترین نقطه دنیا بیا..
بیا و آنجا را بهار کن..
هر جا بروی بهار آنجاست..
عشق من سالگرد عشق مبارک...َ