پاییز قدم به قدم از ما دور می شود
دامن نارنجی اش را از زمین جمع می کند
و خرامان دور می شود
زمستان خندان پیش می آید
برف های دامنش را روی زمین می تکاند
و ما را دعوت می کند به آغوشهای گرم و بوسه های آتشین
امشب شب یلداست
یلدایی دیگر با تو و در کنار تو
یلدایی به سرخی انار صورت مهربانت
به لبخند پسته لبانت
و به شیرینی هندوانهی نگاهت
امشب من چه ذوقی دارم
که حتی یک دقیقه بیشتر در کنار منی
و بیشتر به تو حرف خواهم زد
یادت نرود ای عشق دیرینه ی من
من اینجا
به اندازهی تمام برگهای پاییزی
و دانهدانههای برف
برایت عشق دم میکنم
محبت دان میکنم
و میشوم همان سهم تو
از هندوانهی شیرین روزگار
امشب چه بلند است
بخت و اقبال من
که مهربانی چون تو در زندگی ام
همچو ستارهای درخشان سو سو میزند