باز هم به بلندترین شب سال رسیدیم
به یک طولانی عاشقانه
و یک شاعرانه دوست داشتنی
اما
یلدای عاشقی من و تو
چه بی انتهاست
و چه بی پایان...
من در پس لبخند مهربان تو
خواستن میبینم و رسیدن!
تو در پس نگاه آتشین من
حرارت عشق میبینی و عطش بوسیدن!
و چه زیباست
بازی شور انگیزی به راه انداخته ایم
تو دلتنگ من می شوی و من بیتاب تو...
در این یلدای عاشقی
من به حضور گرم تو دلخوشم
و تو به بودنهای طولانی من
در این شب یلدایی
دانه های سرخ انار
به قلب مهربان تو میماند
که هر تپش آن
مرا فرصتی است برای نفس کشیدن
دانه های سفید برف
روح پاک و بی آلایش تو را
به یادم میآورد
که چه صادقانه عشق می ورزی
و شیرینی هندانه امشب
عجب طعم بوسههای تو را دارد
که خیال انگیز و پر شور
مرا به پرواز دعوت میکنی
این سرمای زمستان
چه رنگی میبازد
در پس آغوش گرم تو
و چه آفتابی میتابد از چشمان تو
که یخ وجودم را آب میکند
مرا سمت تو میکشاند
و مسحور جذبهات میکند
بیا کولی وار
کنار آتش برقصیم
تا هر چه سرما و خستگی است
از وجودمان بگریزد
و در این فصل سرد
دلهایمان گرم یکدیگر باشد
بی انتها دوستت دارم
بی انتها دوستم بدار
بگذار عشقمان یلدایی باشد جاودانه
برای رقصیدن نور در تمام عمر...