دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

نمی دانم..


این انصاف نیست..

بی عدالتی است..

آخر چرا؟


چرا من باید با داشتن تو اینقدر خوشبخت بشوم

و احساس شادی بی نهایت کنم

و تو...


از وقتی به زندگی من پا گذاشتی همه چیز عوض شده

سیاهی ها رفته و جایشان را رنگ های زیبا گرفته است

امید برگشته و از همه زندگی من می تراود.


تو آمدی و زندگی من زیبا شد.

و هر روز زیباتر از دیروز

دیگر هیچ چیز تکراری نیست

هر چه هم میگذرد باز هم تکراری نمی شود

عشقت..

دوست داشتنت

داشتنت..

هیچ وقت تکراری نشد


و اما تو

تو چی؟

آیا به اندازه من احساس خوشبختی می کنی؟

آیا من توانستم تغییری در زندگیت ایجاد کنم؟

آیا برای تو تکراری شده ام؟

عشقمان چی؟

آیا در حال کمرنگ شدن است؟


نمی دانم..


من چیزی ندارم برای تو

جز عشق بی نهایتم

جز وفاداری به عشقمان

جز دل عاشق

آیا این کفایت میکند؟


نمی دانم...


نظرات 1 + ارسال نظر
سیا شنبه 1 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 12:20 ق.ظ http://eshghemans.blogsky.com

خیلی حرف است که تو هر شب در گلویت خاری کشنده احساس کنی


برای کسی که بدانی حتی یک بار در عمرش به خاطر تو بغض هم نکرده…

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد