در آغوش تو می آسایم
بر زانوان تو می آرامم
و با دستان پرنوازش تو به خواب می روم..
چه خواب گوارایی است
و چه خواستنی است
تکرار دوباره آن...
من سالهاست که در پناه آغوش تو
عاشقی را آموخته ام و
بی هراس از دردها
سر بر زانوی تو
به همراه نوازشهای عاشقانه ات
به آرامش رسیده ام
و آنگاه که چشم میگشایم
و لبخند مهربانت را میبینم
به خلقت خدا احسنت میگویم
که انسانی اینچنین فرشته وار
رقیبش می شود
و خدای زمینی من ..
او را میستایم
و عاشقانه
دوستش خواهم داشت
بودنش زندگیست
و آرامشش
نیاز وجودی من ...
روح بزرگ تو
سزاوار عشق کوچک من نیست
ولی...
این دل عاشق
تنها چیزی است که دارم
و سبد سبد مهر
هدیه ایست که از تو آموخته ام ...
تا همیشه با من بمان
معبود زمینی من..