سالیان سال است
که من و تو
آرام جان هم شده ایم...
روزها و ساعت ها و ثانیه ها
در پی عشق به یکدیگر
دویدیم و جنگیدیم و رسیدیم
ما محو یکدیگر شده ایم
و جز با حال و هوای با هم بودن
خوشحال نمی شویم
احساسی که در دل ما جان گرفت
و در وجودمان ریشه دوانید
روزهایمان را رنگ دیگری زد
و شیرینی طعم خوشایند لحظاتش
زندگی مان را زیباتر ساخت
مدت هاست..
من با نام تو جان می گیرم
و تو با حضور من نفس می کشی
من با آغوش تو گرم می شوم
و تو با بوسه های من دلشاد
من با دستان پرسخاوت تو به اوج میرسم
و تو با عشق بی انتهای من پر پرواز می یابی
روزها از پی هم می گذرند
اما عشق ما بزرگتر می شود
فاصله مان کمتر می شود
و بیتاب تر از ندیدن یکدیگر
شاید تو بزرگترین هدیه زندگی من باشی
و من زیباترین تجریه زندگی تو
و این را بدان
احساسی که هست
برای هردویمان است
عشق را با هم تقسیم کردیم
پس هر دو آرام جان یکدیگریم
تا همیشه...
روی من شرط ببند
تمام "دل" ها را رد کرده ام
چشم بسته این قمار را می برم
دوست داشتن تو..
دلیل که نه...!!!
دل می خواهد...
سلام اول از همه با دیدن تاریخ اولین پستت خیلی متعجب شدم دلم براتون سوخت و یه نظری دادم دوم اینکه عشق ممنوعه یعنی یکی متاهله یا اینکه نمیشه با شخص دوم ازدواج کنه ولی همچنان رابطه داره سوم اینکه خوشحالم میشم در مورد اشعار صحبت کنیم البته من بیشتر شعر کلاسیک علاقه دارم و همچنین اشعار وحشی بافقی که ادمو دیونه میکنه موفق باشی
سلام
عشق ما خیلی وقته دیگه ممنوع نیست
ولی این وبلاگ به عنوان نماد عشقمون هنوز زنده است