دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

سرزده...


سلام

امشب ناخوآگاه به سوی اینجا کشیده شدم

بدون اینکه چیزی برای نوشتن داشته باشم

مرور کردم خاطرات با هم بودن را

از لحظه دیدار تا به امروز...


خوشی ها و ناخوشی ها

جدا شدن ها و پیوستن ها

و عشقی که روز به روز قویتر می شد


در تمام این لحظات

حتی موقع دلخوری ها و دلگیری ها

هیچ وقت

هیچ وقت احساس نکردم اشتباه کردم

هیچ وقت فکر نکردم در تصمیم با تو بودن اشتباه کردم

برعکس همیشه مطمئن تر میشدم


امروز از دوست داشتن پرسیدی

به نظر من دوست داشتن یعنی وقتی با او هستی به هیچ کس دیگر فکر نکنی

یعنی برایت بهترین باشد

از هر نظر

و من تو را دوست دارم


از دلتنگی پرسیدی

آری منم دلتنگت می شوم

بی دلیل

یک دفعه

حتی اگر همین چند دقیقه پیش دیده باشمت

حتی اگر بدانم چند دقیقه بعد تو را می بینم


میدانم که حس تو هم شبیه من است

و قدر دان این حس خواهم بود


میدانی

لحظه هایم اگر بی تو باشد خالی از تو نیست

و این حس داشتن فرشته زیبایی چون تو مرا به وجد می آورد.

و به زندگی من معنی میدهد


پس فرشته زیبای من

و رویای همیشگی من

باش تا بی معنی نشوم

و خواهم بود تا آخر راه...

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:27 ب.ظ

خووووووووووووووشحالم آشتی کردید اون پست ۵ بهمن داشت منو دیونه میکرد چون من و عشق ممنوعم هم مثل شما عاشقانه دوست داریم همدیگرو و این عاقبتی نبود که دوست داشته باشم. نه برای شما دو بزرگوار نه برای خودمون

سیما دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:50 ب.ظ

اگه تمام اینایی که میگی حقیقته ، پس چرا باهاش ازدواج نمیکنی. 4سال زمان کمی برای شناختن همدیگه است؟
تو مردش نیستی، اگه بودی به همسر قبلیت خیانت نمیکردی. اگه بودی اول تکلیفتو با زندگی اولت روشن میکردی و بعد عاشق دیگری میشدی. و اما زن قصه، امیدوارم از ماجراهای این 4 سال تجربه بدست آورده باشه و دیگه خودش رو بازیچه تو نکنه.

من عاشقشم و منتظر جواب بله از زن رویاهام...

م.ف دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ب.ظ

اگر واقعاً مرد هستی و اینها را برای زنیکه دوستش داری نوشته ای خوش به سعادت آن زن و انشاالله که همیشه برای هم بمانید
این از زبان زنی است که اگرچه خودش عشق را بسیار زلال و پاک برای معشوقش می خواست اما مردش به تلخترین صورت او را بازی داد و دل عاشقم را آنچنان به آتش کشید که به حال هرعاشق و معشوقی غبطه میخورم و اشک چشمانم هنوز خاکستر قلبم را سرد و خاموش نکرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد