دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

کودکانه های من و تو

بیا با هم بدویم

بازی کنیم

قهقهه بزنیم

بچگی کنیم

شاد شویم

شیطنت کنیم

و عاشق این دنیای کودکانه شویم


با من به دوردست های خیال بیا

  با من ترانه های شاد بخوان

     دست در دست من بازیگوشی کن

       به واژه هایم جان بده

             نیمه گمشده من باش


تخیل ات را به من بسپار

بیا با هم پرواز کنیم

به آسمان برویم

خورشید را بزرگتر ببینیم

به سادگی می شود رویا بافت


بیا بچگی کنیم

تو که مردانه با زندگی می جنگی

 تو که احساس جریحه دار شده ات

          درون قلب مهربانت خاموش می شود

تو که به دنبال لحظه ای آرامش

    از هیاهوی این زندگی

        به خلوت من پناه می آوری

تو که از تکرار گریزانی

      و روزمرگی تو را می‌آزارد

کنار من

اندکی کودکی کن

بگذار زندگی ات را

    شادٍ شادٍ شاد

        برایت از نو بسازم


مرا باورکن

  مرا همین طور ساده باور کن

    ساده و کودکانه

         من شبیه هیچکس نیستم


نظرات 2 + ارسال نظر
hich چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ق.ظ http://hich2012.blogsky.com



خم زلف تو دام کفر و دین است

ز کارستان او یک شمه این است

جمالت معجز حسن است لیکن

حدیث غمزه‌ات سحر مبین است

ز چشم شوخ تو جان کی توان برد

که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشم سیه صد آفرین باد

که در عاشق کشی سحرآفرین است

عجب علمیست علم هیئت عشق

که چرخ هشتمش هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد

حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کید زلفش ایمن

که دل برد و کنون دربند دین است

پژوهنده پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:58 ب.ظ http://www.myfava.blogsky .com

خط چشمهات

مثل تذهیب

حاشیه یک محراب مقدس است

.

من کافر را در این محراب

غسل تعمید بده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد