دلتنگی می کنم
ولی بهانه نمی گیرم
بیادت می افتم
ولی اشک نمی ریزم
تو را می خواهم
ولی سراغت را نمی گیرم
خواب تو را می بینم
ولی تعبیر آمدنت نمی کنم
بی قرار می شوم
ولی گله نمی کنم
دلم می گیرد
ولی حتی صدایت نمی کنم
قول داده ام...
به تو قول داده ام
دیگر بچگی نکنم
بزرگ شوم
صبوری کنم
با خاطراتت شاد شوم
ولی به من بگو
کی به پایان می رسد
این رسم غریب...
این جدایی ها
این دل کندن ها
این دور شدن ها
آخر این دل کوچک من
کم طاقت تر ازین حرفهاست
تو که مرا به آغوشت عادت داده ای
تو که می دانی چطور آرامم کنی
تو که حال مرا بهتر از خودم می دانی
دلم لمس دستان گرمت را می خواهد
فقط به دیدارت می اندیشم
پس کی از راه می رسی
بر من خرده مگیر
که دوباره
بی وزن و قافیه
از دلتنگی تو می گویم
شتابان به سویت پر می کشم
اگر بدانم که می آیی ...
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو
شاهراهیست که منزلگه دلدار من است
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار من است
طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش
فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران
کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار من است