دوباره بازی روزگار
دوباره عشق بازی
دوباره من
دوباره تو
دوباره ما...
دوباره ما کنار هم
در آغوش هم
سرشار از خواستن هم
دوباره لحظه های عاشقی
دوباره شعر
خواندیم و مست شدیم
دوباره مرزها شکسته شد
دوباره ما به هم رسیدیم
کنار هم ماندیم و به خواب رفتیم
دوباره قلبهایمان به هم گره خورد
دوباره دستانمان یکدیگر را لمس کرد
شاد شدیم و از ته دل خندیدیم
دوباره اوج
با تو
کنار تو
با دستان محکم و مردانه تو
و من
همچون پرنده ای سبکبال
در آغوش تو بال گشودم
و به آسمانها رسیدم
کاش هیچگاه پایان نمی گرفت
لحظه ی آتیشن پرواز
و حس لطیف خواستنت
و من
مغرور از داشتن تو
بی هراس دنیای بیرون
به لحظات شیرینم می اندیشم...
دوباره یک آغاز
دوباره یک خاطره
دوباره یک رکورد