دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

من از این آدمها گله دارم...


ای عشق ممنوع من

     ای یگانه ی پراحساس من

        ای عادت همیشگی زندگی من

من گله دارم

من از این آدمها گله دارم

از این آدمهای سرد

    این آدمهای یخ زده

          این آدمهای بی احساس

که درک نمی کنند

نمی فهمند

  عشق ما را

          شوق ما را

             دوست داشتن ما را


این آدمها که خودشان تنهایند

    دستهایشان در جیب

         و با تعجب ما را می نگرند

وقتی در هوای سرد و بارانی قدم می زنیم

وقتی برف بازی ما سکوت پارک را می شکند

وقتی که بازی ما خلوت آنها را بر هم می زد

وقتی که صدای خنده هایمان بلندتر می شود

وقتی که دستهای هم را می فشاریم

وقتی که دلهایمان هوای یکدیگر را می کند

و به شوق دیدار هم

پر می کشیم به آنسوی با هم بودن

وقتی کودکانه به دنبال هم می دویم

و از شادی سرشار

این آدمها درک نمی کنند

و نخواهند فهمید

معنای دوست داشتن واقعی را...



قصه ی این آدمها

   این آدمهای دردمند

      این آدمهای سنگی

          این آدمهای ساکت

                         تنهایی است

بی عشق

حتی ستاره ها هم خاموش می شوند

بی عشق نمی توان زیست

    این آدمها بی عشق میمیرند

        در تنهایی

             در سکوت


عشق ممنوع من

از ممنوعیت این احساس نترس

   مرا بی عشق مگذار

        همیشه عاشقم بمان

               همیشه عاشقت می مانم

نظرات 1 + ارسال نظر
مرتضی جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ب.ظ http://kooris-6.blogsky.com/

سلام!
چقدر قشنگ و با احساس گفتی!؟
بیا به وبلاگ منم سر بزن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد