دستانم دستانت را
نگاهم نگاهت را
روحم روحت را
چشمانم چشمانت را
تنم تنت را
و نفس هایم نفس هایت را
می خواهد ...
از نردبان دلتنگی بالا می روم
به آغوش گرم تو می رسم
همانجا ساکن می شوم
و آن وقت
انگشتانم
تو را فریاد می کند
که چقدر جای انگشتانت
بین انگشتانم خالی است
و به تو نزدیک تر می شوم
غرق می شوم در عمق چشمانت
و با خیالی آسوده
به تو تکیه می کنم
به تو که داشتنت خوشبختی است
و چشمانم را که می بندم
بی هراس
در تو گم می شوم
تا ابدیت با ممنوعیت....
ا
چرا ممنوعیت دارید؟
چرا عشقتون ممنوعه هست؟؟؟؟؟؟