دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

چشمانم به آسمان است


چشمانم به آسمان است

و منتظر

چرا این ساعت ها نمی گذزد ؟

پس کی ساعت 9:30 دقیقه سر می رسد

تا من به آسمان خیره شوم و قاصد خوش خبر سوار بر بال نسیم  از یار من خبری برایم آورد.

بوسه ای نوازشی خاطره ای ...


چقدر دلم برای آن چشمان زیبا تنگ شده است .

به آسمان نگاه می کنم تا شاید در نور ستاره ای برق چشمان تو را ببینم

و سیاهی آسمان شب مرا به یاد سیاهی چشمانت بیندازد.


اینجا همه چیز خوب است

از در و دیوار آرامش می ریزد

همه دل ها آرام است

دل من هم آرام است

ولی انگار یک چیزی کم دارد .

یک چیزی را جا گذاشته است.


گاهی وقت ها برای خود خلوت می کنم و مشغول راز و نیاز می شوم.

به ناگاه به یادت می افتم

و طبق معمول چشمانت

و نگاهت

و آن زمان است که لبخند بر لبانم نقش می بندد

و دعا می کنم ...


و در آخر سفارش همیشگی

یادت نرود...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد