دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

آخر مرا مجنون میکنی . . .

چه میکنی با من ای عشق ممنوع من .

میخواهی مرا دیوانه خود کنی؟!

کار از کار گذشته دیوانه ات شدم

و این حس خواستن که پایانی ندارد و دیوانه وار می تازد

و خود را در دریای وجود تو رها میکند

هر چه پیش تر می رود دیوانه تر می شود و چه شیرین است این دیوانگی

 این چه حسی است که جسم و روحت را برای خود میخواهم تمام و کمال

و هر روز بیشتر به این اطمینان می رسم که تو همانی که میخواستم

و این انگیزه و تلاش مرا برای رسیدن به هدف نهایی دو چندان می کند

فقط دعا میکنم این دیوانگی تو را آزار ندهد و تو را نرجاند.


مهربانم

تو خود میدانی که گاهی افسار این عشق از دستانم رها میشود و به هرکجا دلش میخواهد می تازاند و مرا یارای توقفش نیست و چه شیرین می تازد .

نمیدانم تحمل میکنی یا همراهی ولی به تو افتخار میکنم و به خودم که همچو تویی دارم و مغرور از اینکه تو مال من هستی.


عشق ابدی من

در آرزوی آن روز که رویاهایمان به حقیقت بپیوندد و من و تو در جایی دور از همه انسان ها و در آرامش به وصال یکدیگر برسیم لحظه شماری میکنم و می دانم آن روز فرا خواهد رسید

و در آن روز من عاشقانه ترین گناه زندگیم را انجام خواهم داد و فاصله ام با تو را به صفر خواهم رساند.

و در آن روز تمام عشقم را نثار تو خواهم کرد و  خاطره ای ماندگار در ذهن تاریخ عاشقان ثبت خواهم کرد .


محبوب من

شور وجودم نسبت به تو پایانی ندارد و کلام من از توصیف آن قاصر است.

شاید تنها جمله همیشه و همیشه من بتواند گوشه ای از احساس مرا بیان کند.

پس با صدای بلند در دلم فریاد می زنم:


معشوق من دوستت دارم به اندازه ابدیت . . .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد