وقتی می توان در کنار تو قدم زد
آن هم با تمام وجود
مگر می شود خسته شد
مگر می شود آرامش نداشت
مگر می شود جدا شد
می دانستی
وقتی کنارت قدم می زنم
با پای دل می آیم؟
آری
با پای دل این کوچه های خلوت را می پیمایم
دست در دست تو
چشمها خیره به آسمان
و دل سرشار از حس خواستن...
می خواهم ثبت کنم
می خواهم این لحظه های عزیز با تو بودن را
که یادگاریست از یک عشق ابدی
هرچند ممنوع
ثبت کنم
کاش هیچ گاه به پایان نرسد
این آرزوی شیرین
پس با من بیا
بهار آمدنت
خزان دلتنگی هایم را
به دست باد می سپارد
وقتی که می آیی
با آن لبخند همیشه و هنوز
دلم با تو بودن می خواهد
با قدم زدن
با تو خندیدن
با تو ...
هیچ کس تو نمی شود برای من
بمان با من
ای هم قدم ممنوع من
آخ که چقدر خوبه قدم زدن با تو
چه خوب و آفتابیه هوای من با تو
سلام.
این عشق ممنوع. یه حس زیبا ولی ترس و تردید به من داد
زییبایی این عشق به ممنوع بودن آن است و لی ترس و تردید همیشه آزار دهنده است