مهربانم
چرا در این واپسین لحظات
که مرا در تصمیم خود شریک کرده ای
آتش به جانم می افکنی؟!
مگر نمی دانی این دل کم طاقت تر از این حرف هاست
مگر نمی بینی چه بچگانه می گریم
چه کودکانه بر قهر خود پافشاری می کنم
و چه ساده لوحانه حرفهایت را باور می کنم؟!
عادت کرده ام به زودباوری
اما کدامین سخنت را باور کنم؟!
ای یار دیرین
آهنگ رفتنت را
یا نوشته های ماندنی ات ؟؟؟
اگر رفتنی در کار بود
برای آزادی روح بزرگت بود
برای گشودن بندهایی که پیکر آسمانی ات را به این زمین پیوند می زند
برای گسستن توی فرشته از من رانده شده....
اگر گفتم برو
نمی خواستم این قطرات ریز را بر گونه هایم ببینی
مگر همیشه نمی گفتی دوست نداری اشکهایم را ببینی؟!؟
نمی دانم چرا شعله های این عشق به پرواز در می آید؟!
آخر به کدامین جرم باید بلاتکلیف عشق باشم؟!
با من صادق باش
راحت باش
عاشق باش
بی غرور
بی شکایت
بی نگرانی
بگو کدامین راه ما را به روشنایی می رساند؟!
بگو با من
بگو
رفتن یا ماندن؟!؟
با تو و ماندن
با تو و ماندن بهتر است اگر چه سخت