دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

آخر قصه همینجاست

 

 

رفتی  

این بار با پای خودت 

همه ی دوست داشتن هایت را جمع کردی 

از گوشه گوشه ی این قلبم 

 و من هنوز مبهوت چرایی این رفتن هستم 

 

این بار باید باور کنم 

باید باور کنم که رفته ای برای همیشه 

اما با این بی تابی چه کنم 

و این بغض های پی در پی 

و قطرات بی امان؟! 

 

آخر قصه همینجاست 

آی آدمها 

آخر قصه ی ما اینجاست  

در همین بی واژگی و بی کلامی 

در همین سکوت 

در همین چهره های آرام و قلب های آشفته و روح های آکنده از حرف 

چگونه باور کنم این پایان را 

این کابوس را 

 چگونه بهانه ای بیابم این چشمهای بارانی را  

و چه جوابی بدهم دل شکسته ام را... ؟ 

 

آی مردم چراغ ها را خاموش کنید 

تا نبینم رفتش را 

تنهاییم را 

و دستان خالی ام را 

 

یک دنیا حرف ناگفتی قلبم را می فشارد 

اما افسوس که به پایان رسید 

آخر قصه همین جاست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد