دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

اولین بوسه

امروز بعد از یک سال دوستی با عشق ممنوعم بالاخره طعم اولین بوسه او بر روی گونه هایم را چشیدم و به راستی چه شیرین بود این اولین بوسه...

من در این مدت بارها عشقم را غرق بوسه کردم چون او را لایق این همه محبت می دانستم و امروز برای اولین بار بود که جواب بوسه هایم را با بوسه گرفتم . امروز بود که من لایق دریافت این بوسه شدم و در پوست خود نمی گنجم.

من به مانند عشقم قلم گیرایی ندارم ولی به مناسبت اولین بوسه داستان اولین بوسه را به شما تقدیم می کنم:


داستان کشف اولین بوسه!

در زمانهای بسیار قدیم، زن و مردی پینه‌دوز، یک روز به هنگام کار بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود، تکه نخی را با دندان کند. به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بیانداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود. آمد که نخ را از لب‌های مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه‌کار کنم، ناچار با لب برداشت؛ شیرین بود، ادامه دادند!

مرد پیش خودش دید که یک طوری شد و دوباره نخ را به دهان گذاشت و به زن گفت بیا دوباره نخ در دهانم گیر کرده اون را بردار....
زن هم که مزه نخ در زیر دندانهایش مانده بود جلو رفت و به دهان مرد نزدیک شد و آرام گفت این بار نوک نخ خیلی کوتاه است باید با زبانم آن را کمی بیرون بکشم بعد در بیارم.
همین کار راکرد و زبانش را دور تا دور لبهای مرد به چرخش درآورد تا نوک آن را پیدا کند
و در همین هنگام بود که مرد تکه نخ را بیشتر به درون دهنش کشید
و سر نخ در دهان مردک ناپدید شد
زن هم زبان را بیشتر داخل دهان مرد فرو برد تا دنبال سر نخ بگردد
این پیدا کردن سر نخ طولانی منجر به کشف بوسه های عاشقانه شد

بعد آن روززن و مرد دائم در دهان همدیگر نخ پنهان میکردند
و کارشان هم یادشان رفته بود که پینه دوزی میکنن و همسایه ها هم وقتی جریان را از پشت پنجره میدیدند برای امتحان و فهمیدن موضوع به خانه میرفتند تا دنبال پیدا کردن نخ در دهن همدیگرشوند

به مرور زمان نخ دیگر مورد استفاده قرار نگرفت و همین طور خالی خالی بازی میکردند
تا این که الان به این زمان خودمان رسیده.
که گرفتن بوسه از دهان زن ها کار دشواری برای مردها شده....











عشق من با تمام وجود دوستت دارم....
نظرات 3 + ارسال نظر
داریوش پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام مرد
عجب لبیه
ببین بقیش
چیه

چه نگاه آلوده ای داری ...
هیچ وقت نمیتونی از چیزی لذت ببری

علیرضا یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:48 ب.ظ

این خیلی خوب بود...دست شما درد نکنه

anahitafarshid دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام، ما با غرب مذاکره و صحبت کردیم، حالا بگذارید با خودمان صحبت کنیم. در خواست گفتگوی ملی‌ برای باز سازی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد