فراموشم کرده ای
یا بی خبری را پیشه می کنی تا آسوده باشی
جمله ای
جوابی
کلامی
هیچ آیا از خود نمی پرسی در چه حالم ؟!؟
چگونه روزگار می گذرانم؟!؟
لحظه هایم را بی تو چگونه سپری می کنم؟!؟
آیا به فکر دلتنگی هایم نیستی ؟؟؟
نگران تنهایی هایم
دلواپسی هایم
بی قراری هایم
چرا از حال خود آگاهم نمی کنی
تا اندکی آرام گیرم
چرا بی خبر می گذاری این ذهن مغشوش را؟!
تو که می دانی فقط به تو می اندیشم
تویی که صدایم را از دور دستها می شنوی
و عطر تنم را از فاصله ها استشمام می کنی
نگرانم ..... انقدر نگران که نمی توانم سخن بگویم
نگرانم ..... نه برای نبودنت برای بی خبری
نگرانم ..... میترسم از تصمیماتی که شاید گرفته باشی
هنوز اندکی از دلم باقیست
اگر صدایم را میشنوی
اگر مرا در آسمان می بینی
و اگر دلت هنوز به ممنوعیت عشق ایمان دارد
برایم قاصدکی بفرست که پیغامی بیاورد
نگذار دیر شود.....
آیا تو نیز اینچنینی؟!
نمی خواهی بازگردی ازین فاصله ها؟!؟
اندکی بیاندیش به این قلب کوچک در قفس...
غم دانه دانه می افتد روی صورتم...
شور است طعم نبودنت...!
دلم تنگ شده برای تو
برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی
برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی
برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی
برای همه وقت هایی که در فکر من بودی
برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم"...
من بی تو بودن را
با شعرهای کهنه ی دفترم
با عکسهای یادگاری
با موسیقی خاطره انگیز
و با آسمان سیاه و نمناک شب سر می کنم
پس از حالا تا روز آمدنت
آغوشم را آذین می بندم
سلام !
حال من خوب است
ملالی نیست جز خیالی دور
که مردم به آن بی قراری می گویند
امروز هم بی تو گذشت
با خاطراتت
با نشانه هایت
و با یادت
اینجا جایت خالیست
کمی باران بارید
شیشه خیس بود
نمی دانم شاید هم چشمان من بارانی بود
اما هر چه بود
هوای تازه ای شد
از همان ها که قدم زدن را می طلبید
دو نفره
راستی تا یادم نرفته است بنویسم
دیشب در حوالی خواب هایم در کنار خود دیدمت
دعا کردم که بمانی
اما دریغ که رفتن پیشه ی زندگیست
آه عزیزم نامه ام باید کوتاه باشد
پس از نو می نویسم
سلام! حال من خوب است
اما تو باور نکن!!
چشم به راهت می مانم
به سفر می روی
مثل همیشه
این بار اما طولانی تر
دلتنگ می شوم
دستانت را می فشارم
می بوسمت
می بوسی ام
بغض می کنم
زود می روم
حلقه های اشک را نمی بینی
اما چشم به راهت می مانم
می روی
رفتنت را می بینم
آه که از حالا دلتنگت شده ام
چه بسیار
بسیار
بسیار
تو می گویی مواظب خودت باش
در دل می گویم به امید دیدن دوباره ی تو زنده می مانم
تو می گویی فراموش نکن دوستت دارم
در دل می گویم دوست داشتنت تنها دلیل عاشق بودنم است
تو می گویی دلت برایم تنگ می شود
اما نمی دانی تمام وجودم سراسر شوق دیدار دوباره ات شده است
چشمان پر از انتظارم را به یاد داشته باش
ای مهربانترین یار
وابستگی به تو
زیباترین اتفاق برایم بود
به یاد بیاور نگاه های آخرینم را
و از یاد مبر
چشم به راهت خواهم ماند
تا بازگردی
و دریچه ی قلبم را به روی خودت بگشایی
دوستت دارم....
دارم از تو دور میشم داره تنها میشه قلبم
میدونم نبودن تو جونمو میگیره کم کم
چیزی از تنم نمونده بعد دل شکستن تو
یه اتاق ساکت و سرد منو فکر رفتن تو
دوست دارم دوست دارم هنوز عشق منی
میدونم منو از یاد میبری
بهونه نفس کشیدنم تویی
دوست دارم ... تو قلب من فقط تویی
دارم از یاد تو میرم بی تو هر لحظه میمیرم
ته زندگیم همین جاست بدون اینو که میمیرم
میگم عاشق تو هستم بی تو آروم نمی گیرم
دوست دارم ... دوست دارم هنوز عشق منی
بهونه نفس کشیدنم تویی
دوست دارم تو قلب من فقط تویی
دوست دارم ...
یک لحظه بایست
صبرکن
تکلیف دلم را روشن کن
دلی که عاشقش کردی
اینچنین نا آرام
عاشق
بی قرار
صبر کن
نگاهم کن
مثل تابش خورشید
گرمم کن
بعد برو
برگرد
لبخندی بزن
فاتحانه
به معجزه ات
در قلب دور افتاده ام
برگرد
لبخندی بزن
مغرورانه
به تصاحب یک عشق کوچک
از یک دختر ساده
بیا قدم بزنیم
در خیالمان
دستهایت را بگیرم
دستهایم را بگیر
حضورت یک معجزه بود
در خاطره هایم
این همه احساس
سنگینی می کند بر دلم
یک لحظه بایست
صبر کن
بگذار برایت بگویم
بگویم که چقدر دوستت دارم....
حواست نبود عاشقم شدی
حواست نبود عاشقت کردم
حواست نبود مبتلایم شدی
حواست نبود گرفتارت کردم
حواست نبود
شیطنت کردم
خودم را در آغوشت جا کردم
فاصله هایمان کم شد
به صفر رسید
و تو
غرق در تمنای خواستنم
به من عادت کردی
حواست نبود وقتی بازی عشق را با تو آغاز کردم
وقتی روی دیوار نقاشی کردم
قلب کشیدم
و تو با قلم در دستت
قلبم را پر رنگ کردی
با لبخند
حواست نبود
وقتی تکیه دادم به تو
و دستانت را فشردم
و تو
خیره به من
غرق شدی در چشمانم
حواست نبود
وقتی دلت را دزدیدم
و نیز دستانت را
و مهربانی هایت
همه از آن من شد
حواست نبود
وقتی زیرکانه
در کنارت آرامیدم
و دستانت تن سردم را لمس کرد
حواست نبود
وقتی گرم شدم
آتش گرفتم
ذوب شدم
حواست نبود....
حواسم بود وقتی حواست نبود
حواسم هست وقتی حواست نیست
همه ی حواسم پیش توست
این را از یاد مبر....
غمگینم دوستت دارم
شادم دوستت دارم
می گریم دوستت دارم
می خندم دوستت دارم
می رنجانی ام دوستت دارم
می آزارمت دوستت دارم
با توام دوستت دارم
تنهایم دوستت دارم
باران می بارد دوستت دارم
آفتاب است دوستت دارم
کنارتم دوستت دارم
از تو دورم دوستت دارم
وقتی در آغوشتم دوستت دارم
نوازشم می کنی دوستت دارم
قهر می کنم دوستت دارم
آشتی می کنی دوستت دارم
وقت سلام دوستت دارم
هنگام خدانگهدار دوستت دارم
چرا همیشه دوستت دارم؟!؟!؟
تو مقصر نیستی،
اگه من بی تابم
اگه من بی قرارم
اگه من بیمارم
اگه وحشت دارم از شروع کابوس،
اگه چشمام سرخه اما باز بی خوابم
اگه آرامشم از بین رفته
تو مقصر نیستی،
اگه دلم شکسته
اگه ذهنم پر از سکوته
پر از ترسه
پر از تردیده
تو مقصر نیستی ،
اگه بی اراده سرد میشم
اگه مثل سایه ایی آروم میرم
و تنهات میذارم
رسم زمونه همینه
عاشقی ممنوع همینه
دلبستگیه زیاد همینه
تو مقصر نیستی
فقط یادت نره که هنوز
توی همین حال و هوا
در کنار تو به آرامش می رسم
و با نوازش دستای تو خوابم میبره
یاد نره....
از جنس عروسکم
زیبا اما خواب آلوده با لالایی هایت
از جنس شکلاتم
گاهی شیرین. گاهی تلخ
از جنس نگاهم
ماندگار در خاطره هایت
از جنس بارانم
می بارم بر کویر غصه هایت
از جنس بهارم
می رویانم تک تک شکوفه های لبخندت را
از جنس رویایم
می سازم برایت وسعتی از عشق
از جنس غروبم
ساکت و نارنجی
و از جنس طلوعم
آتشین و نورانی
از جنس زمانم
سرشار از لحظات با تو بودنم
از جنس خوشبختی ام
متولد می شوم با احساس خواستنت
از جنس افسانه ام
متفاوتم اما حقیقت دارم
و از جنس لیلی ام
عاشق عاشق شدنم
مجنونم می مانی؟!؟
قاصدک هایم را به سویت روانه می سازم
تا برایت خبر بیاورند که من اینجا
بی تو
در انتظارت هستم
می نویسم
خط خطی می کنم
باز به نام تو می رسم
به مهربانی هایت
نگاه سبزت
و ترانه های جادویی ات
می اندیشم
به پرسه های دو نفره مان
در هوای پاک دلدادگی
و قدم زدن های سبزمان
در کوچه های خاطره
و لبخندهای مهربان تو
به شیطنت های رنگارنگ من
و امید من
به دست های نیرومند تو
اجازه هست تا همیشه دوستت داشته باشم؟!؟
امشب دلم می خواهد کنارت باشم
امشب دلم می خواهد در کنارت بیارامم
امشب دلم آرامش با تو بودن را می خواهد
دلم دستهایت را می خواهد
مهربانی حرارت عشق
امشب نوازش هایت را می خواهم
آرام آرام آرام
امشب دلم می خواهد بگویم دوستت دارم
دلم می خواهد در تاریکی به تو لبخند بزنم
دستانم را بفشاری و خیال کنم جز تو کسی مرا نمی بیند
آه که چقدر با من مهربانی
وقتی آرام و بی صدا
در کنارت به خواب می روم
و با نوازشهایت چشم می گشایم....
این همه مهربانی را از کجا آورده ای
این همه صمیمیت
این همه مهر
این همه امنیت...
آه که چقدر تو را می خواهم
کنارت بودن
آرامیدن
بوسیدن...
امشب دلم تو را می خواهد
آغوشت را برایم می گشایی؟!؟