دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

تکرار 731، تکرار نهایت عشق


عشق بازی ما باز تکرار شد

آغوش، آرمیدن، شادی بی وصف

تکرار    تکرار    تکرار


کلبه ی کوچک عشق ما

    سرشار از عشق بود

           و احساس


تو می گفتی:

   آنچه در اینجا جریان دارد

            عشق است


و من جمله ات را کامل می کنم

   آری عشق است، عشق تو

               مهربانی بی انتهای تو

                   بوسه های شیرین تو

              و نوازش دستهای قدرتمند تو...


تجربه ی دوباره ی عشق بازی با تو

     یعنی کم کردن فاصله ها

          و بعد ... انفجار احساسات

و تصاحب کامل قلب دختری

     که جز به لبخندهای تو

          به هیچ نمی اندیشد


من شریک توام

   شریک خاطرات خوش تو

       شریک احساسات زیبا و ممنوع تو

             شریک عشق ورزیدن تو

                  و شریک رویاهای بی نظیر تو


تو نیز همراه منی

    همراه بچگی کردن های من

       همراه شادی های گاه و بیگاه من

           همراه نوشته های عاشقانه ی من

                و همراه ارتباط قلبی من


باور نمی کنم که این واقعیت باشد

   با تو زندگی کردن

           مثل رویاست


فکر کنم همچون دخترک قصه ها

   جادو شده ام

        و در رویاهایم

با تو که سوار بر اسب سفید آمده ای

      روز و شب زندگی می کنم


آری

   من با تو روز و شب زندگی می کنم

حتی اگر 731 تمام شده باشد

حتی اگر کلبه ی عشق به پایان رسیده باشد

 

من با خاطرات شیرینش 

       همچنان در خیالم عشق بازی می کنم

و رویای تو رو داشتن

       همچنان آرزوی دیرینه ی من می شود


و یک برگ به دفتر زندگی ما اضافه شد

     یک برگ قرمز به رنگ عشق

و یک خاطره ی شیرین

   و یک قلب عاشق تر از قبل

...

لحظه دیدار نزدیک است

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام، مستم

باز می لرزد،

دلم، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم


های! نخراشی به غفلت گونه ام را،

تیغ 
های، نپریشی صفای زلفکم را،

دست 


و آبرویم را نریزی،

دل

ای نخورده مست


لحظه ی دیدار نزدیک است



چهارشنبه سوری


http://www.hannover.ir/wp-content/uploads/2012/03/SmS_4shanbe-soori_Hannover.IR_.jpg



چهارشنبه سوری به راه انداخته ایم

سرخی تو از من ...

      زردی من از تو...


اما با داشتن همراهی مثل تو

چهارشنبه سوری هم

لذت بخش می شود

و هیجان انگیز

و خاطره ای می شود

در گوشه ی قلبم

و آهسته می خوانم...


لبخند تو از من

    قهقهه های من از تو


مهربانی چشمان تو از من

    برق نگاه من از تو


دستهای گرم تو از من

     شیطنت کودکانه ی من از تو


شعرهای زیبای تو از من

      نوشته های رنگارنگ من از تو


بوسه های گرم تو از من

     گونه ی شرم آگین من از تو


داغی عشق تو از من

     حرارت بی دریغ لبهای من از تو


دوستت دارم گفتن های تو از من

     همیشه بیادتم گفتن های من از تو


قلب بی ریای تو از من

             دل عاشق من از تو

...


می بینی؟

می بینی دوست همیشگی روزها و شبهای من

می بینی عشق پاک و خالص من

می بینی همدم لحظه های عاشقی من

می بینی؟

چهارشنبه سوری به راه انداخته ایم


همه ی زندگی تو از من

      یک لحظه عاشقی من از تو...

پرانتز باز ( ...




دوستت دارم ولی

پرانتز باز  ( ...

   ...

ادامه نمی دهم


کلمات مرا محدود می کنند

نمی گذارند شروع کنم داستانی را

که نهایت بزرگی عشق را نشان می دهد


من با واژه ها قهرم

و آشتی نخواهم کرد

مادامی که مرا می آزارند

و یا می گریانند


من با جمله ها درگیر می شوم

وقتی نفسم

میان زنجیرهایشان گیر می کند


من با عبارات دشمنی می کنم

وقتی حرف دل مرا

آنچنان در هم می پیچند

که هرگز از آن بیرون نمی آیم


من از نوشته ها می گریزم

وقتی پشت دیوار شیشه ای عشق

روح مرا

با انبوهی از عشق

تنها می گذارد


من از شعرها دلگیر می شوم

وقتی

نجواهای شبانه ی مرا

به دست فراموشی می سپارد


من با لبهایم وداع می کنم

آنگاه که نمی توانم با تو سخن بگویم

یا حتی حرف دلم را ...


پس مثل خودت

ساده می نویسم

دوستت دارم

ولی ( ...

پرانتز را هرگز نمی بندم...


دوستت دارم . . .

ساده نوشتن را چون ساده زیستن دوست دارم ،
 پس ساده می نویسم
 دوستت دارم



گردبادهای زمستانی


معجزه می کند

این دستان سرد تو،

 وقتی که تن مرا

این‏گونه آتش می‏ زند 


سرمایی که درونت نفوذ کرده را

 به دستان من بسپار


شاید بتوانم

 اندکی از آتش درونم را

با تو قسمت کنم


دستانت را در جیبت نگذار

محبتم را نادیده نگیر

پیام های عاشقانه ام را رد نکن

شاید اینگونه خودم اندکی آرام گیرم



دلم آرامش می خواهد

ایکاش زودتر خوب شوی

من به آرامش با تو بودن نیازمندم

آیا تو را به نوازش های من نیازی هست؟؟؟


من تو را در کنارم می خواهم

گرم و آتشین

مثل همیشه

بی هراس رفتن

نگذار سرمای خیابان های شلوغ

تو را از من دور کند


داروها حال تو را بهتر می کنند

کاش می توانستم همانند آنها ...


قطعا من نیز می توانم با بوسه ای آرامت کنم

کاش مجال بوسیدنت را می یافتم

آنوقت به تو نشان می دادم

که این دریای طوفانی دلم

هنوز می تواند مرهم حال خرابت باشد


زودتر خوب شو

مانند همه ی روزها

به تو نیاز دارم

صبر خواهم کرد

منتظر خواهم ماند

دعا خواهم کرد

و همچنان دوستت خواهم داشت...

 

خانه ی عشق...


خانه ای خواهم ساخت

   در رویاهایم

       خانه ای کوچک و گرم

             با دنیایی شادی درون آن


خانه ای می سازم

   در خیالم

        رنگارنگ و دوست داشتنی

              همراه با عشقی بی پایان


خانه ای ساخته ام

    در دنیای شعرم

       که در آن

           به تماشای آرزوهایم نشسته ام


تو در کنار منی

       پر مهر و خواستنی

تمام وجودت

     تمام بودنت

         تمام عشقت

فقط و فقط

     برای این دستان کوچک من است


خانه ی خیالی ما

    پنجره هایش

     رو به خیابان امید است

و خورشید مهربانی

      هر صبح بر ما می تابد

و آسمان قلبم را

    سراسر نور و شادی می کند


با حضور عاشق تو

    در خانه ی خیالی من

           چه جشنی برپاست

و آرامش بودن با تو

      دنیایم را زیباتر می کند


در خانه ی رویاهایم

        با من می مانی؟


حس لطیف با تو بودن

 آن زمان که کنار من با غرور راه میروی

 دستانم را محکم میگیری

 میفشاری

 گاه گاهی با انگشت شصتمان دستان هم را نوازش میکنیم

 هر از چند گاهی نوع گرفتن دستانمان را تغییر میدهیم

 بهانه ای است برای بازی با هم

 گاهی جای هم را عوض میکنیم

 تا دست دیگرمان احساس غریبی نکند

 

با هم میدویم

 با هم راه می رویم

 به اطرافمان که نگاه می کنیم

همه ما را نگاه می کنند

نمی دانم چه چیز برایشان جای تعجب است

 باز هم می خندیم


 هوا تاریک میشود.

باز هم کنار هم هستیم

شاد و خوشحال

بودن با تو آرامش است

حس آرامشی لطیف 

لطیف مثل خود تو 

مثل دستانت

مثل نگاهت

آرامشی لطیف و پرهیجان

آرامشی که هیچ جای دیگه تجربه نکردم


نمی دانم رازت چیست 

راز آرامشت

راز آرامش دادنت را

نمی خواهم بدانم

چون فقط برای تو ست

آرامش با تو بودن....


من بعلاوه ی تو...


عشق شاید در دستان سخاوتمند تو باشد

    آن زمان که نوازشت را

        نثار بال های شکسته ی من می کنی

              تا دوباره پریدن را یاد بگیرم


و یا شاید کلام دلنشین تو باشد

      وقتی از عشق لبریزم می کنی

            و مسیحاوار

       روحم را دوباره زنده می کنی


عشق شاید بوسه های لطیف تو باشد

          بر گونه های سرخ من

و یا دستان کوچک من باشد

          برای اشتیاق نزدیک شدن به تو


عشق شاید دل نازک من باشد

              که با تلنگری برای تو تنگ می شود

و یا نگاه مهربان تو

          بر روی اندام تشنه ی من


عشق شاید تب و تاب یک هیجان باشد

   برای دیدار تو

         دیدارهای سرشار از دلهره ی شیرین

و یا شاید جاذبه ی چشمانت باشد

       برای آرامش دوباره ی من


عشق شاید هوس هم آغوشی تو باشد

              در یک شب بارانی

و یا طعم شیرین لب من

                   برای بوسه های ناگهانی تو


عشق شاید در قلب من باشد

   آنگاه که دستم  را روی قلبم می گذارم

      و صدای تو را می شنوم

             و می دانم که هستی

                   همیشه

            همان جای همیشگی


عشق شاید من باشم

         معشوق ابدی قلب تو

و یا شاید تو باشی

       شاهزاده ی رویاهای من


عشق شاید من باشم

          سراپا دلتنگی

و یا شاید تو باشی

             سراسر خواستن


عشق هر چه هست

     تمام زندگی من است

           تمام وجود من است

                 تمام بودن من است


بی شک

    عشق دوستت دارم های عاشقانه است