دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

یلدایی دیگر


پاییز قدم به قدم از ما دور می شود

      دامن نارنجی اش را از زمین جمع می کند

              و خرامان دور می شود

زمستان خندان پیش می آید

       برف های دامنش را روی زمین می تکاند

              و ما را دعوت می کند به آغوش‌های گرم و بوسه های آتشین


امشب شب یلداست

یلدایی دیگر با تو و در کنار تو

یلدایی به سرخی انار صورت مهربانت

به لبخند پسته لبانت

و به شیرینی هندوانه‌ی نگاهت


امشب من چه ذوقی دارم

که حتی یک دقیقه بیشتر در کنار منی

و بیشتر به تو حرف خواهم زد


یادت نرود ای عشق دیرینه ی من

من اینجا

به اندازه‌ی تمام برگ‌های پاییزی

و دانه‌دانه‌های برف

برایت عشق دم می‌کنم

محبت دان می‌کنم

و می‌شوم همان سهم تو

از هندوانه‌ی شیرین روزگار


امشب چه بلند است

بخت و اقبال من

که مهربانی چون تو در زندگی ام

همچو ستاره‌ای درخشان سو سو میزند


دوردستهای زیبای پاییزی


چقدر دلنشین است که تو مرا میشناسی

      میدانی من همان عشق آرام همیشگی‌ام

             که فقط چندگاهی است بی حوصله شده ام


چقدر خوب است که تو می فهمی

بی حوصلگی هایم را

و میدانی که از دلتنگی است

بدی ها و غرزدن‌هایم

و به دل نمیگیری...و غمگین نمیشوی

بلکه با محبت مرا می‌پذیری

درک می‌کنی

آرامم میکنی

و همچنان عاشق می‌مانی...


چقدر شیرین است

که برای فرار از تکرارها و خستگی ها

دست مرا میگیری

و به دوردستهای زیبای پاییزی می‌بری

به صدای زیبای خش خش برگ‌ها

و نارنجی‌های روشن و تیره

البته

میدانیم که پاییز جایش را به زمستان داده

ولی همچنان لذت میبریم

از درختان لخت و  برف‌های یخ‌زده

چه فرقی دارد پاییز یا زمستان

مهم اینست که تو باشی

دستانت باشد...قدمهایت باشد..عشقت باشد


چقدر این فرصت‌ها خوب است

     که من می‌توانم تمام مدت در کنار تو باشم

         تو را زندگی کنم...

             تو را نفس بکشم...

                         تو را ببویم...


و من میدانم تو شاعرترین مرد جهانی

وقتی موهایم را مرتب میکنی

و زیر لب زمزمه میکنی

اینقدر دوستت دارم....