دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلم رفتن میخواهد


دلم جاده میخواهد

که بروم تا انتها

نه..

انتها نداشته باشد

فقط بروم

یک جاده.. حتی با انتهایی نا معلوم


دلم مسیر میخواهد

مستقیم یا پیچ در پیچ

 سنگلاخی یا کویری

با کوله بار یا بی کوله بار

فرقی نمی کند

فقط مسیری باشد برای رفتن


دلم مقصد می خواهد

یک مقصد سبز

که با تمام وجود احساسش کنم

یک مقصد

که بایدی باشد برای رفتن


دلم سفر می خواهد

فرقی نمی کند کوه دریا جنگل ساحل

فقط سفر باشد

از جنس رفتن

از جنس نماندن


دلم نسیم جاده را می خواهد

که موهایم را نوازش کند

نسیم جاده

بسیار مهربان و سخاوتمند است


دلم درخت های کنار جاده را می خواهد

که بارها و بارها بشمارم شان

و خسته نشوند...و خسته نشوم


دلم کوه های دور دست می خواهد

که بزرگ باشند و به چشم من کوچک

و من ساعت ها در مسیر

به تماشای آنها بنشینم

با آنها سخن بگویم

و کوه های صبور و مهربان

در سکوت عظیم همیشگی شان

حرف های مرا پذیرا باشند


دلم آسمان سخاوتمند می خواهد

بی هیچ لکه ابری

نه...ابرها هم باشند

هم صحبت های خوبی خواهیم شد

و در آبی بزرگ آسمان

من گله کنم..فریاد بزنم

از رفتن بگویم

و دل بزرگ آسمان نرنجد...

بشنود و لبخند بزند

و با ابرهای سفید پنبه ای اش

برای من شکل های خنده دار بسازد

و من

بروم و ببینم و بخندم


همیشه هم آرامش ماندن خوشایند نیست

گاهی رنج رفتن بهتر است


گاهی

ماندن سخت می شود...

گاهی

باید رفت...


از ماندن خسته شده ام

دلم رفتن می خواهد

یک رفتن طولانی....