یک لحظه ایستادیم
در خیابان
تو مرا در آغوش کشیدی
و من دستانم را محکم به دور تو حلقه کردم
تو از روی شال سرم را بوسیدی
و من فقط عطر تنت را بوییدم و بوییدم
و آن عطر سال ها و سال ها در خاطرم ماند
به گونه ای که معتادش شدم
و اگر روزی تو را نبویم
حال آن روزم سخت خراب می شود
سالها پیش در چنین روزهای سرد زمستانی
اولین دیدارهای پنهانیمان در شهر
و در مقابل دیدگان همه شکل گرفت
و اکنون که با همه ی قانونهای این زمین
اجازه داریم کنار هم باشیم
بازهم تو را همان مرد عاشق یواشکی می بینم
که با لبخند با من قرار می گذاری
و پنهانی های لذت بخشمان را همه می فهمند
حال بی آنکه به حضور انگشتر دست چپمان فکر کنیم
هنوز از در آغوش گرفتن یکدیدگر دلهره میگیریم
و هنگام فشردن دستهایمان به بیرون می اندیشیم
و هنگام بوسیدن همدیگر از نگاه ها می گریزیم
با اینکه اکنون خانه هایمان یکی شده اما
هنوز و هنوز بی تاب دیدنت می شوم
و لحظه ی آمدنت را با تپش قلبم حس می کنم
و سرخوش از اینکه تو را هر زمان بخواهم می بویم
و حتی اگر نباشی
لباس هایت، بوی تو را به من می رسانند
سالها میگذرد از اولین قرارها
اولین نگاه ها و اولین یواشکی ها
اولین آغوش ها اولین بوسه ها
و اولین بوییدن ها
و هنوز هم تکرار و تکرار همه ی این ها
به همان تازگی روزهای اول است
شادم از بودن در کنار تو
و زیستن در زندگی تو
و بوییدن و بوییدن و بوییدن هوای تو