رویای با تو بودن را نمی توان نوشت
نمی توان سرود
سرشار از احساس ناگفتنی ست
و خواستن های بی انتها
با تو زیستن
قصه ی شیرینی است
به وسعت قلب مهربان تو
و فانوسی است
به روشنی نگاه تو
داستان اولین شب آرامش با تو
قصه ای ایست که در وسعت کلام نمی گنجد
و تماشای آبی بیکران دریا
در کنار تو، برای اولین بار
تجربه ایست که در نوشته ها بیان نمی شود
من امشب
برهنه از لباس غصه ها
در آغوش مهربان تو
و بوسه هایت
که تن پوشی می شود تن خسته مرا
من امشب
از هرچه زیبایی است سرشارم
چه حس شیرینی ست
نوازش سرانگشتان تو
در خواب خوش آغوشت
چه تجربه دل انگیزی است
یادگاری های امشب
و چه زیبایی شاعرانه ایست
در دستان تو به خواب رفتن
هرچه بیشتر با تو میمانم
هرچه بیشتر به تو نزدیک میشوم
و هرچه بیشتر کنار تو زمان میگذرد
من بیشتر تو را میخواهم
و تشنه تر و تشنه تر میشوم..
چه ذوقی دارم
که امشب با منی، که امشب با توام
که امشب با همیم
شیدای توام مرد قصه هایم...
و باز شروعی دوباره
هیجانی دوباره
وباز رویش جوانه های تازه عشق
بر درخت تنومند زندگی مان
سن و سالش کم است ولی ریشه هایش عمیق
این تو بودی که زنگار زندگی گذشته را از من زدودی
و مرا به یک زندگی جدید و با تفکرات جدید آوردی
و امشب باز هم به من نشان دادی که متفاوتی
متفاوت تر از همه انسان ها
و خون امید را دوباره به رگ های زندگی من جاری ساختی
امشب باز هم خاص بودی
و باز مرا عاشق تر کردی
و باز به انتخاب خودم افتخار کردم
کاش این روزهای خو ب همیشه ادامه پیدا کند
دلم نمیخواهد هیچ چیزی باعث کمرنگ شدن عشق رویایی ما شود.
با تو بودن همیشه خوب است
حتی برای همیشه...
ستاره بارانی ست شبهای یلدا
شبهای طولانی عشق با تو
یلداهای شیرین و رنگی
که تو مرا مهمان خانه دلت میکنی
و با سبد سبد عشق
پذیرای من می شوی
تو لبخند میزنی
چون هندوانه سرخ و شیرین
و محبتت
همچون دانه های انار
خوشرنگ و شفاف
نثار دستهای من میشود
پاییز تمام می شود و زمستان می آید
اما هنوز
تو از بهار لبریزی
صدای خش خش برگ های عاشق
زیر قدمهای همگام و پیوسته ما
ترانه دل انگیز مهر می شوند
و فال حافظ
که چه خوش می آید
عاشقانه های ما را
به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز
تمام دانه های برف سفید زمستان
و تمام آرزوهای قشنگ یلدا
عاشقت هستم و خواهم ماند