چشمان ناز تو ،
قلب مهربان تو،
هر چه فکرش را میکنم محال است زندگی بدون تو
چه عادت کرده باشم به تو ،
چه دوستت داشته باشم ،
قلب عاشقم میگوید ،
این روزهای عاشقانه را مدیونم به تو
روزی آمدی
و مرا از حال و هوای تنهایی بیرون آوردی
عاشقم کردی
با مهر و محبت هایت،
با قلب مهربانت
دیوانه ام کردی با آن چشمهای نازتچه ناز است چشمانی که لحظه ای دیدن دوباره اش برایم آرزوست
دوست دارم لحظه های در کنار تو بودن را با چشمان ناز تو سر کنم ،
تا غرق شوم درون چشمهایت
تا بشکنم سکوت را به بهانه ی دیدن چشمهایت
تا بگویم درد دلهایم را برایت ،
تویی که بی خبر نیستی از دل پرآشوبم
خیره شده ام به چشمهای زیبای تو،
تو نیز عاشقانه نگاه میکنی به چهره عاشق من ،
لبخندت مرا دیوانه تر میکند،
عزیزم بیشتر از این تو را ببینم به رویا نبودن این رویای زیبا شک میکنم ،
میترسم که خواب باشم ،
میترسم که در خواب عاشقت شده باشم ،
میترسم که رویا را با حقیقت اشتباه گرفته باشم!
تو نیز مانند من دلتنگ می شوی
از اینکه دیدارمان به سر رسیده و تا فردا مرا نمیبینی
چگونه سر کنم شب را تا فردا ،
نمیدانم حقیقت عشق تو را باور کنم یا آن رویا!
نمیدانم چگونه قلبم را راضی کنم که خواب نیست تو را داشتن رایاد نگاه تو مرا دلتنگ کرده،
گرفتن دستهایت بی قرارم کرده ،
دیگر چگونه بگویم که بودن تو ،
مرا بدجور عاشق کرده.
حتی اگر با تو بودن رویا باشد ،
می مانم تا ابد در همین رویا ،
به خیال تو ،
به خیال داشتن فرشته ای مثل تو ،
به همین خیال رویایی زندگی میکنم...
سال ها قبل
آن زمان که دخترکی بودم
کم سال و بازیگوش
غرق در رویا و خیال پردازی
پرشور و عاشق
آن زمان که کنار دفتر خاطراتم
شمع روشن می کردم
تا سایه ات را روی دیوار ببینم
و با سر انگشتانم
کنار خیالت تصویر قلب بکشم
آن زمان که کودکانه فال می گرفتم
تا نامت را بدانم
یا تعداد دوست داشتنت را
فالی که شاید به من بگوید
رنگ چشمانت را
زمان آمدنت را
آن زمان که چشم به راهت بودم
بی آنکه بشناسمت
بی آنکه بدانم وجود داری
بی آنکه بدانم چقدر با من فاصله داری
بی آنکه بدانم روزی به من خواهی رسید
بی آنکه بدانم روزی مرا خواهی یافت
آن زمانها منتظرت بودم
تمام احساسم تو را می خواند
تمام خیالم تو را به تصویر می کشید
و تمام جسمم تو را می خواست
تو را به همین مهربانی
گرمی
عاشقی
آن زمان ها با تو سخن می گفتم
از غصه هایم
شادی هایم
خواسته هایم
مثل همین حالا
که فقط با تو سخن می گویم
چقدر شبیه رویاهایم هستی
وقتی حتی نامت را نمی دانستم
و پنهان از چشم دیگران عاشقت بودم
وقتی تو را نیمه ی گم شده ی خودم می دانستم
آن زمان که تو را در خواب هایم می دیدم
که با دستانی گرم می آمدی
و آغوشی باز
چقدر اندازه ی آغوشت بودم
مثل همین حالا
که همیشه در آغوشت جا می شوم
چقدر شبیه نوشته هایم هستی
شبیه مرد رویاهایم هستی
همانقدر آرام، دلنشین، با وقار
به همان مهربانی، به همان عاشقی، به همان زیبایی
آمدنت را
دیدنت را
شناختنت را
پیشگویی کرده بودم
شاید باور نکنی
این عشق تو سرپناه آخر من است ، و این دوست داشتنت ،
تنها امید بودن من است.
این عشق است که مرا زنده نگه داشته
این با تو بودن است که به من زندگی می دهد
زیبای من
دیگر شب روز ندارم
همه ش کارم شده فکر کردن به تو
و یادآوری آن چشمان زیبا
که الان تمام دنیای من شده
عشق من
عاشق نگاهت شدم
عاشق رفتارت
عاشق شور و هیجانت
عاشق مهربانی ات
فداکاریت
عاشق عاشق شدنت شدم
زندگی من
حالا دیگر تمام زندگی من شدی
به هر کجا می نگرم
تو رامی بینم
به هرچه فکر می کنم تو هستی
ای زیباترین
زندگیمان در هم تنیده شده است
و به هم گره خورده است
یک گره کور
دیگر داریم یکی می شویم
دیگر نمی توانم بی تو حتی نفس بکشم
بی تو هرگز!
به سلامتی عشق من
عشق واقعی من
عشقی که ته ته قلبم خونه کرده
عشقی که یه مهمون ناخونده بود
و حالا اومده صاحبخونه شده
به سلامتی عشق خواستنی خودم
که با ندیدنش دلتنگ میشم
و با دیدنش تشنه تر
که آغوش گرمش همیشه جای خودمه
و نوازش دستای مهربونش
فقط و فقط برای منه
به سلامتی عشق مهربون خودم
که وقتی دلم هواشو میکنه
وقتی بهونه گیری میکنم
همیشه کنارم حاضر میشه
بهم لبخند میزنه و میگه دوستت دارم
به سلامتی عشق وفادار خودم
که با یه عالمه رنگ و مدل
بازم میاد سراغ خودم
تو چشام نگاه میکنه و
میگه اسیرتم
به سلامتی عشق دیوونه ی خودم
که حاضره هر کاری بکنه
که لبخند بزنم
غصه نخورم
شاد باشم
که طاقت ناراحتیم رو نداره
و همیشه منو می خندونه
وخوشحال میکنه
که باهام میاد پیاده روی
که روحیه ام عوض بشه
به سلامتی عشق هیجان انگیز خودم
که شیطونی میکنه و
میذاره شیطنت کنم
که همیشه غافلگیرم میکنه
هر روز برام یه روز تازه میشه
و یه دیدار خاطره انگیز و فراموش نشدنی
به سلامتی عشق واقعی خودم
که از هر چیزی تو این دنیا برام عزیزتره
و حاضر نیستم با هیچ چیز ارزشمندی تو دنیا عوضش کنم
به سلامتی عشق واقعی و
همیشگی و
دوست داشتنی خودم
راستی!
کی تا حالا یه همچین عشق واقعی داشته؟!؟
نگاهم کردی نگاهت کردم
دستم را به سویت گرفتم آن را گرم فشردی
به گرمای نگاهم لبخند زدی
مهر را در میانمان یافتم و به تو آموختم
روزگارم رابه تو بخشیدم و چشمانت را از آن خود کردم
عشق را هدیه کردیم
لذت بودن را در آغوش هم یافتیم
و عاشق شدیم
رنجیدیم
بخشیدیم
و عاشق ماندیم
نگاهت طنین لذت
دستانت گرمای لبخند
و آغوشت مامن رویای من بود
می دانی
چشمانت نمی تواند به من دروغ بگویند
و غم و شادی دلت را به من می گویند
برق چشمانت را دوست دارم
و مرا به هیجان می آورد
زمانی که ناراحتی چشمانت برق ندارد
و مرا به اوج غم می برد
این را بدان
برای چشمانت نفس می کشم
اشک می ریزم...چشمهایت را دوست دارم...