دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد...


مرا محکم در آغوش بگیر

که آغوشت

خانه ی امن من است

که هیچ راهی دوراهی نیست

وقتی جهانم آغوش توست


مرا ببوس، طولانی و آرام

بگذار طعم لبانت تا همیشه 

در خاطرم بماند

که جانی دوباره بگیرم


به من عشق بورز

بی تکرار و تمام نشدنی

خالص جسورانه

که عشق تو 

امیدبخش جهان من است 


کنارم بمان

گرم و همیشگی

که در بی قراری هایم

تو تنها قرار منی

که حال خوب و 

شیرینی لحظه های منی


دیگر این را خوب می دانیم

من و تو نیمه ی یکدیگریم

همینقدر به هم شبیه

همینقدر به هم مبتلا


به قول شادمهر:

دنیا اگه تنهام گذاشت

تو منو انتخاب کن


دوباره و دوباره می گویی:

دوستت دارم!

دوباره و دوباره می گویم:

می دانم!

و این قشنگ ترین دانستنی دنیاست

دوباره و دوباره سالروز یکی شدنمان مبارک!


تو چه کردی که دلم اینهمه خواهان تو شد...


دوستت دارم

مثل آهنگی که هردومون حفظیم

مثل قدم زدن تو هوای بارونی

مثل آغوش گرمت تو هوای سرد

مثل نوازش انگشتات روی تن خسته م

مثل بوسه های نرم و طولانی

مثل عطر تنت و بوی لباسات

مثل دیدن کلیپ های عاشقانه مون

و حلقه های اشک توی چشم تو


مثل وقتایی که به خودم میام

و میبینم معتاد تو شدم

معتاد حرف زدن باهات

معتاد بوییدن و بوسیدنت

حتی معتاد نگاه کردنت

معتاد لمس تنت که اگه نباشه

بدن درد میگیرم


مثل تو که بلدی منو بخندونی

بلدی روزای تکراری و یکنواخت

کاری کنی سرشار از هیجان بشه


مثل کنار تو بودن و زندگی کردن

اینکه میتونم از آینده نترسم

با تمام وجود به تو تکیه کنم

قدرت بگیرم و دوباره سرپا بشم

و توی مسیر باهات هم قدم بشم


شاید معنای عشق همین باشد

که یار بمانی در همه حال

و شاید این بهترین هدیه باشد

که قلب مهربانت عاشق من است

بی آنکه چیزی از من بخواهد


روز عشق

دوباره و دوباره بر تو مبارک 

تو شدی تمام من.. و من شدم تمام تو


بار دیگر تو...بار دیگر تو

شاید هر سال این روز خاص را جشن میگیریم

اما امروز تنها یک تاریخ در تقویم زندگی ما نیست

امروز یک قدم بزرگ و شجاعانه در زندگی ماست

قدمی که تو آغازگرش بودی

و به من جرات پریدن دادی


امروز من به ترس هایم غلبه کردم 

و راهی را با تو شروع کردم

که چون تو حضور داشتی

و به اعتماد دست های قدرتمندتو

من نیز قدم هایم را محکم تر برداشتم 

راهی  عاشقانه و خواستنی

قدم هایی استوار و بدون ترس


امروز با تو یکی شدم

و این تازه اول ماجرای ما شد:

عاشقانه ها، دوری ها، بوسه ها، قهرها

به هم رسیدن ها، دلتنگ شدن ها، بی قراری ها

 تلخی ها و شیرینی ها، مرور خاطرات و زیبایی ها 


از یک روزی.. از یک جایی به بعد

تو شدی تمام من.. و من شدم تمام تو

این یعنی

 می توانم کنار تو خوب باشم

                         یا حتی خوب نباشم

می توانم با تو صحبت کنم

                     یا حتی هیچ حرفی نزنم

می توانم کنار تو زیبا باشم

                      یا حتی اصلا زیبا نباشم

می توانم کنار تو آرام بخوابم

                 یا حتی ساعت ها بیدار بمانم

می توانم کنار تو از ته دل بخندم 

                 یا اگر نخواستم اصلا نخندم

می توانم کنار تو خود خودم باشم

                 بی هیچ ترس و شرم و دروغی

حتی می توانم ساعت ها این متن را ادامه دهم

و جمله هایم طولانی و طولانی تر شوند

...

اما

تو خوب میدانی 

که با تو حال دلم چقدر بهتر می شود

و آرزو دارم بتوانم حال دلت را خوب کنم

آرزوی همیشه و هنوز من....

و از تمام دنیا سهم من تو باشی و بس

من قلبی را پیدا کرده ام

که زیباست

که عاشق است

که مهربان است...


تو هیچ از من نمی خواهی

جز حال خوبم را.. جز شادمانی م را

جز کنار تو ماندن را


و من هیچ از تو نمی خواهم

جز دستهای گرم و مهربانت را

جز بوسه های آرامش بخشت را

جز کنار من ماندنت را


شاید عشق همین باشد...

همیشه دلتنگ وار 

در پی باهم بودنیم

فرقی ندارد بهار یا پاییز

تنها بودن کنار هم کافیست


و این را خوب می دانم

ما سالهاست به هم شبیه شده ایم

به هم مبتلا

و این زیباترین شکل محتاج بودن است

ما کوه شده ایم ... پشت یکدیگر

و هیچ چیز  بزرگ و کوچکی در دنیا

  نمی تواند خاطر خواهی ما را کمرنگ کند

راز لبخند همیشگی تو


تو را نگاه می کنم

همیشه لبخند به لب داری

وقتی صدایت می کنند

با لبخند پاسخ می دهی

و جواب درخواست ها از تو

همیشه با لبخندت همراه است

اما راز این لبخندهای همیشگی تو چیست؟


ساعت ها و ساعت ها به تو فکر کرده ام

به کاویدن شخصیت تو.. ذهن تو.. فکر تو

تو را بارها و بارها اندیشیده ام

چون بسیار انسان عجیبی هستی


کسانی که تو را کمتر می شناسند

همیشه می گویند خوش به حالت

آرامش و شادی همیشگی ات

نشانه ی بی خیالی توست

به تو می گویند دنیا را ندیده می گیری

و  به خیالشان تو بدی های دنیا را نمی بینی

آنها فکر می کنند تو در پس دیوار شادی ات

از غم دنیای بیرون بی خبری...

اما...

من که تو را خوب می شناسم

من که هزاران بار تو را با عشق

عمیقا تجزیه و تحلیل کرده ام

من که سالهاست کنار تو و با توام

خوب میدانم که اتفاقا

بدی های دنیا را خوب دیده ای

اما بلدی ناراحتی هایی که روی دلت سنگینی می کنند را

با یک لبخند از سرزمین مهربان قلبت بیرون کنی


من خوب میدانم بارها بغض گلویت را

به ته مانده ای از امید

با نفسی بلند بیرون کرده ای


من خوب می فهمم که سنگینی بار روی  دوشت را

با نوازشی ، محبتی، عشقی و لبخندی

چه ماهرانه و بی ادعا تحمل می کنی


من خوب میدانم گرچه غمگین به نظر نمیرسی

ولی با غصه بیگانه نیستی

فقط سعی داری زیبایی های دنیا را

به خودت و اطرافیانت بیشتر نشان دهی


من این زیبایی درون تو را

این مهربانی بی اندازه قلبت را

و این راز شیرینی همیشگی لبخندت را

بسیار خوب میشناسم


و امروز

به احترام نگاه زیبای تو به زندگی

تمام قد به تو تعظیم می کنم

و با افتخار

دست مهربان و نوازشگر تو را

برای همیشه در دستانم نگاه می دارم


دوستت دارم عجیب ترین انسان کره زمین

وز سینه جدا مشو که جانی...

هیچ چیز در جهان

به خوبی بوی کسی که دوستش داری نیست

بوی نفس هاش 

وقتی در آغوشش خوابت میبره

بوی دستاش

وقتی نوازشت می کنه

بوی عطرش 

وقتی خودش نیست و لباسش هست

حتی بوی نوشته هاش اینجا

حتی اگه هنوز نخونده باشم


از وقتی تو اومدی تو زندگیم

همه چیز خیلی فرق کرده

سر آیینه ی اتاقم شلوغ تر شده

آهنگای شاد از همدیگه سبقت میگیرن 

لاک ها و رژ لب های قرمز دلبری می کنن

و لباس های رنگی بی تاب پوشیده شدن

دست و دلم بی قرار نوازش تو

و سرم به هر بهانه ای کج میشود روی شانه ات


این چندمین سالروز تولد توست 

که من روی کیک تولدت شمع میگذارم

و کلمات را از ته قلبم به روی کاغذ میاورم

چندمین.. مهم نیست..

مهم اینست که وجود تو در دنیا

برای عشق ورزیدن 

برای خندیدن 

و برای بودن کنار من 

لازم است

اینبار نمیگویم تا همیشه با من بمان

میگویم تا همیشه من خواهم بود


به قول مولانا:

وز سینه جدا مشو که جانی...

تولدت مبارک جان جانان


عیدت مبارک ای یار همیشگی


تو همانقدر عاشقی که شاملو می گوید:

«قلب من به این امید می‌تپد 

که تو هستی،

تویی وجود دارد که من می‌توانم آن را ببینم؛

او را ببوسم...

او را در آغوش خود بفشارم...

و او را احساس کنم...»


تو همانی هستی

که در شعرها و داستان های عاشقانه

مثال زدنی می شوی

و کسی باور نمی کند

این حجم از مهر را...

سالی جدید شروع شد

و  من با ذوقی وصف ناپذیر کنار توام

هنوز همانقدر مشتاق

قلب تو را احساس می کنم

تو را می بوسم و در آغوشت می فشارم

عیدت مبارک همیشگی ترین

سالعشقی دیگر با دوست داشتنی ها


وقتی‌که دو قلب برای هم باشند

هیچ فاصله‌ای زیاد نیست

هیچ زمانی طولانی نیست و هیچ

عشق دیگری نمی‌تواند آن‌ها را

از یکدیگر جدا کند..

بعد از فاصله های بسیار 

و اجبار به جدایی ها

دوباره روز عشق کنار منی

باور نمی کنم

این چندمین سالعشق است

که کنار توام

برایت می نویسم

خاطرت را می خواهم...

اما هر سال عاشق ترم از قبل

دوباره و دوباره سالعشقمون مبارک

دوباره آفتاب می شود

" تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطرها و نورها

نشانده‌ای مرا کنون به زورقی

ز عاجها، ز ابرها، بلورها

مرا ببر امید دلنواز من

ببر به شهر شعرها و شورها ... "


این شعر فروغ را بارها و بارها خوانده م

با آهنگی وزین از قافیه ها و آواها


اما از وقتی قرار است تو بیایی

این شعر را با تمام وجود لمس کرده ام

تک تک کلماتش را مزه مزه می کنم

و به تولدی دیگر رسیده ام


"صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده‌ام

به کهکشان، به بیکران، به جاودان..."


از وقتی قرار است تو بیایی

تازه می شنوم صدای بال فرشتگان برفی را

تازه می فهمم در کهکشان بودن و بیکران بودن را

تازه درک می کنم که عشق جاودان و تکرارنشدنی را


"به راه پر ستاره میکشانیم

فراتر از ستاره مینشانیم

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم"


قرار است که تو از دوردست ها دوباره بیایی

قرار است که دوباره آفتاب لحظه های من طلوع کند

قرار است دوباره همنشین لحظه های هم شویم

قرار است یک دل سیر به آغوشت بکشم و ببویمت

قرار است دوباره از ته قلبم بخواهم که نروی که دور نشوی

قرار است که دوباره و دوباره شاعر شوم، عاشق شوم، متولد شوم



عشق مربعی من


تو یک آدمیزادی

با همه ی خصوصیات انسانی

اما چرا من هر بار تو را به شکلی متفاوت می بینم


گاهی شبیه یک عکس بامزه واتس اپ

یک بارشبیه یک استیکر تلگرامی

حتی شبیه یک شخصیت کارتونی

یا شبیه یک عروسک شیرین و دوست داشتنی


نمی دانم تو شبیه آنها هستی

یا آنها را شبیه تو می بینم

هر جا چشم می اندازم اثری از تو می بینم

و هر سوژه ای در چشمم بسیار شبیه توست 


نمیدانم چرا

اما این را خوب می دانم

هرچه که هست 

خیلی وقت است که تو

همه ی دنیای من شده ای


وسعت تنهایی من


دلم می خواست می توانستم برایت بنویسم

از وسعت تنهایی ام

از حجم دلتنگی ام

از قلب آشفته ام


دلم می خواست برایت بگویم

از تمام شبهایی که نبودی

و من زیر نور ماه قدم نزدم

از خیابان هایی که با پیاده روهایش

خاطره نساخته ام


دلم میخواهد برای تعریف کنم

از صدای سکوت خانه بی تو

که گوشم را می آزارد

از پنجره ی اتاق

که تصویر بی روح خیابان را

سیاه و سفید به تصویر می کشد


دلم می خواست می توانستم بگویم

که چگونه روزها و شب ها را 

از پس دیگری به پایان رساندم

و در هر کدام

یک قطره اشک بر جای گذاشتم


دلم می خواست می توانستم تعریف کنم

که چگونه بیمار شده ام

بیمار ندیدن تو ... نبوییدن تو.. نبوسیدن تو...

که چگونه داروهای دلتنگی 

هیچ کدامشان دوای درد من نیست

و تنها و تنها دستان تو بر تن سرد من

مرهمی است معجزه آسا


قلب من سرد شده است

و روح من  بی حرکت

و فقط در خواب هایی که از تو میبینم

همان دختر شاد و سرخوش سابق هستم


دلم می خواست همه ی خواب هایی که 

هر شب یا شاید چند بار در شب

از تو می بینم را

با تمام جزئیات برایت تعریف کنم

همان لحظه ی موهومی که

 در انتظار  به آغوش کشیدنت هستم

همان لحظه ی غیرواقعی که تو در کنار منی

و  من با خودم می گویم

چه خوب که دوری  و جدایی خواب بود...

و همان لحظه ی بی رحم

از خواب می پرم...

و دوباره شب و دوباره همان خواب و ....


دلم میخواست می توانستم شعر نگویم

بی پرده و مستقیم در چشمت نگاه می کردم

و فریاد میزدم: 

"من دلتنگت هستم.. دوری کافی است.. دیگر تاب تحمل ندارم"

اما نمیتوانم بیازارمت... محبوب خواستنی ام

نمیتوانم گله ساز کنم از دوری و جدایی

می دانم که تو را آشفته تر می کنم


تنها می توانم چند خطی را

به آهنگی از قافیه وزین کنم

و شعرگونه برایت بنویسم:

"دوستت دارم مرد دوست داشتنی زندگی م ... "


روز اولین عشق


در جایی خواندم

18 سپتامبر روز اولین عشق است

خواندم که اولین عشق

 اونی نیست که زودتر از همه اومده

اونیه که از وقتی اومده 

دیگه "هیچی" جاش رو 

تو قلبت نگرفته!


خیلی جمله جالبیه

و من به تو فکر میکنم

که اولین عشق من نبودی

اما وقتی اومدی دیگه آخرینش شدی

به تو فکر می کنم که چه کامل و کافی هستی

برای یک "عشق" بودن

برای یک "یار" بودن

برای یک "زندگی" بودن


به تو فکر می کنم که با اومدنت

جای همه چیزو توی قلب من پر کردی

و شدی اون عشقی که همه آرزوشو دارن

توی کتابا درباره ش می نویسن

و انگار همه ی متن های عاشقانه دنیا 

برای مهربونیاش نوشته شدن


به تو فکر میکنم که اولین و تنها عشق منی

و شدی هوا برای نفس کشیدنم

شدی خون توی رگهام

و شدی مهر توی قلبم


شاید بارها و بارها گفته باشم و نوشته باشم

شاید واژه کم بیارم برای از تو نوشتن

شاید جمله هام دیگه تکراری باشن

ولی چیزی که هیچ وقت تموم نمیشه عشق ماست

عشق ما دوتا به همدیگه

اولین و تنها عشقی که هردومون تجربه ش کردیم

و  تا همیشه بهش وفادار میمونیم


دوستت دارم اولین و آخرین "عشق " من


عاشق خوبا شدن خیلی سخته


عاشق شدن 

    با اینکه آسون به نظر میاد ولی خیلی سخته

حالا عاشق کسی شدن  که خیلی خوبه سخت تره!


فکر کن

 با مهربون ترین آدم دنیا بخوای مهربون باشی

        بخوای برای یه شاعر شعر بنویسی

                بخوای دل یه عاشق رو با عشقت بلرزونی

خیلی سخته...


فکر کن برای ابراز احساسات

      راهی رو میخوای بری

               که قبل از تو اون تا ته رفته

        که تو حواست نیست و اون هست...


فکر کن میخوای غافلگیرش کنی

 ولی می بینی قبل از تو

  با خوبی بی حد و اندازه ش غافلگیرت میکنه...


فکر کن توی جمع دوستات

مثل الماس میدرخشه

و همه عاشق مهربونیاش 

و قلب دریاییش میشن...


فکر کن یه عمر از دنیا بدی دیدی

            یهو یکی پیدا میشه که شبیه هیچکس نیست

بعد تا میخوای بهش بگی

        قبل از تو خودش میاد و بهت میگه

                 تو شبیه هیچکس توی این دنیا نیستی...


فکر کن میخوای بدبشی و نتونی

میخوای لجبازی کنی دلت نیاد

میخوای دعوا کنی و فقط لبخند بزنه

میخوای داد بزنی ولی دلت از جا کنده میشه براش

و میبینی که دیگه نمیتونی بد باشی...


بعد میبینی چقدر از تو خوبتره

چقدر از تو مهربون تره

چقدر از تو با احساس تره

چقدر بیشتر دوستت داره...


عاشق این خوبای روزگار شدن خیلی سخته

تو هر روز باید فکر کنی و تلاش کنی

                          تا قدت به مهربونیش برسه

هر روز باید فکر کنی  چه جوری می تونی

          با احساس تر از اون باشی و بازم نتونی

هر روز دنبال کلمه های قشنگ بگردی و 

           بازم وقتی حرف میزنه جلوش کم میاری...


همه دوست دارن خوب ترین ها رو در کنارشون داشته باشن

اما همه نمی دونن در کنار خوبا بودن چقدر سخته

چه جوری میشه از پس دوست داشتن شون بر اومد

و از تصور نبودنشون مردن چه شکلیه...


عاشق قلب های بزرگ و دریایی شدن 

         خیلی خوب و قشنگه

                 تو رو بزرگت می کنه و بی انتها...

ولی به همین سادگیا نیست....

                 عاشق خوبا بودن خیلی سخته...


آغوش فرودگاهی ...


دلم آغوش تو را می خواهد

از جنس رسیدن دوباره

از جنس بغل کردن های فرودگاهی

از جنس "خیلی وقت است ندیدمت"

از آنهایی که "دلم لک زده بود برای 

دوباره به آغوش کشیدنت"


دلم آغوش تو را می طلبد

یک آغوش محکم و طولانی

همراه بوی عطر تن تو

و صدای آشنای قلبت


دلم آغوش تو را می خواهد

و دوستی دیرینه گوش من و صدای قلب تو

دوستی صورت من و شانه تو

دوستی پیشانی من و لب های تو

دوستی دستان تو و نوازش موهای من

و چشمان تو خیره در چشمان من


دلم آغوش تو را  می خواهد

و تکرار این جمله که "دوباره با همیم"

و دلگرمی "دیگر جدا نخواهیم شد"

دلم اشک ریختن می خواهد

اشک شوق رسیدن

در آغوش بی همتای تو

و آرامش حضور دوباره در کنار تو


من تمام وجودم خواستن توست

من تمام قلبم تشنه ی دیدار توست

 آغوش دوباره تو 

بوسیدن دوباره تو

فشردن دوباره دستان تو

 امنیت بازوان توانمند تو

و زندگی کردن دوباره با تو تا همیشه


من دلم آغوش میخواهد

می خواهد 

می خواهد

مثل کودکی لجباز پا بر زمین می کوبم

بهانه می گیرم 

فریاد می زنم 

اشک می ریزم

لعنت به مرزهای قراردادی این دنیا

من دلم آغوش می خواهد

آغوش گرم و صمیمی تو را...

یک عاشقانه...


من مطمئنم اینقدر که من دوستت دارم 

تو خودت را دوست نداری

باور نمیکنی؟

فکر کن صبح بیدار می شوی

خواب آلوده و بی حوصله

اما من به همین راحتی

از گردی صورتت نمی گذرم

دیوانه اش می شوم، می بوسمش

و گردی صورت تو می شود دنیای من...


یا مثلا وقتی اصلاح می کنی

موهایت را شانه می کنی

عطر میزنی 

من فقط تماشایت می کنم

لابلای عطر تنت دیوانه می شوم

و باز هم می بوسمت و می بوسمت...


تو خیلی راحت روی کاناپه می نشینی

  با موبایلت بازی می کنی یا فیلم تماشا می کنی 

لبخند می زنی، دقیق می شوی، تعجب می کنی

اما من هر لحظه به تو خیره می شوم

و بارها و بارها در خیالم نوازشت می کنم


اصلا چرا همین ته ریش جذابت را نمی گویی

یک روزهایی حوصله اصلاح کردن نداری

و من جان می دهم برای تک تک این

سفید و مشکی های جذاب و خواستنی

خیلی راحت یک روز از ته میزنی شان

و من  بازهم جان می دهم 

برای چال گونه ات که پدیدار می شود

که مثل یک حبه قند شیرین در دلم آب می شود


این روزها که از من دوری

خبر نداری که روزی هزار بار

عکس پروفایلت را نگاه می کنم

با لبخندت لبخند میزنم

و با عکس های دونفره مان

بند دلم پاره می شود... و دلتنگ


 ناگهان اسم و عکست 

می افتد روی صفحه گوشی

تماس می گیری با من

از راه دور و یک قاره دیگر

و بال در می آورم  برای حرف زدن با تو

چه شیرینی تو و خواستنی

عطرت را حس میکنم

انگار همینجا کنار من ایستاده ای

با لبخند و دست در جیب


دوستت دارم 

آنقدر که تو حتی خودت را

اینهمه دوست نداری...