وقتی تو همسفر من باشی
دیگر به دنبال رسیدن به مقصد نیستم
طولانی ترین جاده های دنیا را نیز
سپری میکنیم به امید تمام نشدن
و باز هم ادامه داشته باشد
این روزهای قشنگ تکرارنشدنی
هرجای دنیا که باشیم
آغوش مان وطن ماست
و باید بازگردیم به یکدیگر
عطر بهار و تازگی اش
در کنار مهربانی و لبخند تو
چه زیباست و لذت بخش
و چه خوشبختم من
دختری از جنس بهار
که فرشته ای سرشار از مهر
در کنار من سال را تحویل میکند
برایت آرزو دارم در این سال جدید
به تمامی خواسته های رنگارنگت برسی
و روزهای روشنی پیش رویت باشد
همراه با گرمای عشق
و من که می بوسمت هزاران بار
و فریاد میزنم عاشقانه دوستت دارم
مرد رویاهای من
روز عشق بهانه است
این خرس چاق قرمز بامزه
این شمع و گل و کادو
این کیک و شکلاتهای قلبی شکل
همه بهانه است
بهانه است تا بازهم به هم بگوییم:
"دوستت دارم"
چرا این واژه تکراری نمی شود هرچقدر میگوییم
و این عشق جذاب خواستنی همچنان آتشین است
این آغوش و بوسه و نوازش
دنیای عشق را میسازد
و دنیای عشق، این دختر نازک دل را
بیش از پیش به تو وابسته میکند
و طلسم آرزوهایش
با لبخند شیرین و بی مانند تو شکسته میشود
و چه لذتی بالاتر از
در آغوش تو غرق شدن....
هزاران سالعشق بیاید و برود
و هزاران روز عشق تکرار شود
هر روز ما روز عشق است
این عشق تکراری نخواهد شد...
و هر روز بیشتر از دیروز
به تو خواهم گفت
دوستت دارم
و به تو نشان خواهم داد
که هر روز بیشتر از دیروز
تو را میخواهم
"دوستت دارم ای تکراری نشدنی ترین"
"دوستت دارم عشق دیرین من"
یک لحظه ایستادیم
در خیابان
تو مرا در آغوش کشیدی
و من دستانم را محکم به دور تو حلقه کردم
تو از روی شال سرم را بوسیدی
و من فقط عطر تنت را بوییدم و بوییدم
و آن عطر سال ها و سال ها در خاطرم ماند
به گونه ای که معتادش شدم
و اگر روزی تو را نبویم
حال آن روزم سخت خراب می شود
سالها پیش در چنین روزهای سرد زمستانی
اولین دیدارهای پنهانیمان در شهر
و در مقابل دیدگان همه شکل گرفت
و اکنون که با همه ی قانونهای این زمین
اجازه داریم کنار هم باشیم
بازهم تو را همان مرد عاشق یواشکی می بینم
که با لبخند با من قرار می گذاری
و پنهانی های لذت بخشمان را همه می فهمند
حال بی آنکه به حضور انگشتر دست چپمان فکر کنیم
هنوز از در آغوش گرفتن یکدیدگر دلهره میگیریم
و هنگام فشردن دستهایمان به بیرون می اندیشیم
و هنگام بوسیدن همدیگر از نگاه ها می گریزیم
با اینکه اکنون خانه هایمان یکی شده اما
هنوز و هنوز بی تاب دیدنت می شوم
و لحظه ی آمدنت را با تپش قلبم حس می کنم
و سرخوش از اینکه تو را هر زمان بخواهم می بویم
و حتی اگر نباشی
لباس هایت، بوی تو را به من می رسانند
سالها میگذرد از اولین قرارها
اولین نگاه ها و اولین یواشکی ها
اولین آغوش ها اولین بوسه ها
و اولین بوییدن ها
و هنوز هم تکرار و تکرار همه ی این ها
به همان تازگی روزهای اول است
شادم از بودن در کنار تو
و زیستن در زندگی تو
و بوییدن و بوییدن و بوییدن هوای تو
من با چیزهای ساده خوشحال می شوم
با کارهای کوچک
با اتفاقهای پیش پا افتاده
با بازی های معمولی
حال من را خوب میکنند
آبنبات چوبیهای رنگی کوچک
و آهنگهای شاد ضبط ماشین
من می خندم و شاد می شوم
از تمرین رقص های مندرآوردی
و قدم زدن های طولانی
من خوب خوب خوب می شوم
وقتی کنار تو به خواب می روم
و کنار تو از خواب بیدار می شوم
وقتی دست تو نوازشگر من می شود
و لبخند تو لبخند به لبم می آورد
اما از همه ی اینها مهمتر اینست
که کام من شیرین می شود
وقتی چال گونه ات اتفاق می افتد
و چه شیرین می شود لحظه ام
و چه شیرین می شود نگاهت
وقتی چال شیرین گونه ات نقش می بندد
همه ی اینها زمانی اتفاق می افتند
که قهرمان زندگی ام کنارم باشد
که مرد رویاهایم مرد زندگیم باشد
که عشق روزهای گذشته ام هنوزم باشد
هوای شهر من امروز چه خوب بود
هوای دل من نیز
دلم به عشقی خوش است پرشور و گرم
و دلی پایبند و ماندگار
نم نم بارانی
و خنکی مطبوعی از پس کوه ها
چه آرام میگذراند روزهای زندگی را
زمان چه عجیب است
می گذرد و می گذرد و من
همچنان بی انتها و دیوانه وار
تو را دوست دارم
یک عمر برای دوست داشتن تو کوتاه است
باید هزاران نوح عاشق تو بود
و هزاران کهف در آغوش تو آرمید
قول میدهم تمام روزهای خوبم را
عاشقانه برایت شعر بخوانم
و تمام ناخوشی هایم را
به رویت لبخند بزنم
هوای شهر ما امروز خوب است
و هوای دل ما نیز
چون دلمان خوش است به بودن یکدیگر
هوای دلم را داشته باش
حواسم به دلخوشیهایت هست
صدای پای پاییز می پیچد در کوچه های دلم
پاییز زیباست چون پاییزهای زیادی را با تو بوده ام
پاییز خوشرنگ است چون تو را به یادم می آورد
پاییز دوست داشتنی است چون پر از عشق توست
خواستم از پاییز بنویسم و باز تو شدی جوهر این قلم
چگونه می توانم از دنیای بدون تو بگویم
خب معلوم است که زندگی مساوی با توست
تازگی بهار، شور و شوق تابستان، خوشرنگی پاییز و زیبایی زمستان
همه و همه بخاطر حضور توست..
بخاطر دریچه چشم من است که رو به عشق تو باز میشود
و آرامش آغوش تو که رو به من باز است
من از هر لحظهی شیرینی که سخن بگویم
تو در تک تک کلماتش پررنگ خواهی بود
و حضور دلبرانه و خواستنی ات
در همهی شاعرانههای قلبم خواهد بود
پس باز این قلم را با عشق تو پر میکنم
و اینبار از پاییز می گویم
و از خیابانهای خوشرنگ و نارنجی
باز با تو ...
تو "هم نفس" منی
چرا که با تو نفس میکشم
هوای این شهر شلوغ را
و هر نفس بیشتر عاشق تو میشوم
تو "هم زبان" منی
چرا که با تو صدا میشوم
و احساسات عاشقانه ام را
یکصدا برات بازگو میکنم
تو "هم دست" منی
چون دستهایمان یکرنگ می شوند
وقتی شروع به کشیدن نقاشی زندگی می کنیم
و رنگ می پاشیم و لبخند می زنیم
تو هم دل منی
چرا که دلهایمان
با حضور یکدیگر خوش است
و بی حضور هم دلتنگ
چرا که هر قدم از مسیر سفر را
می توان با تو لمس کرد
و طعم خوش سفر را
با تو چشید و لدت برد
تو هم پیمان منی
چرا که همچون کودکان
در پی بازیهای شادمانه
زندگی را به سخره میگیریم
تو "همخانه" منی
چرا که در پهنهی آسمان
بر بلندای کوه و یا در دل دشت
من و تو زیر یک سقف خواهیم بود
با هم و در آغوش هم
تو "همکار" منی
چرا که خبرداری
از هر استعداد نهفته و ناشکفته وجودم
و میدانی چگونه انرژی دهی به من
برای کارهای سخت خارج از توان
تو "هم راه" منی
چرا که بی خستگی از تکرار
با من قدم میزنی راههای همیشگی را
و فقط لبخند توست که تکراری نمی شود
تو "همتیم" منی
چرا که در این مسابقه ی هر روزه
با دستان تو آنقدر قوی میشویم
که شکست می دهیم
هر مانع سخت سر راهمان را
چرا که در همه ی لحظات زندگی
حصار بازوانت را در اطرافم حس میکنم
و چه شاد و خوشبختم من
که تکیهگاهی همچون تو را دارم
تو "خود خود" منی
همه ی وجود منی
و عشق تکرارنشدنی منی
چرا که سالهاست
بی یک روز وقفه
تو را بی اندازه دوست داشته ام
سالهاست...
سال گذشته حوالی همین روزها
از معجزه ی زندگی گفتیم
و اینکه بعضی ها چگونه عشق را
در زیباترین شکل ممکن هدیه می دهند
یکسال گذشت از روزی که به هم بله گفتیم
به با هم بودن تا همیشه
به کنار هم شاد بودن
به هم عشق ورزیدن
و به تعهد داشتن
چه پرتلاطم گذشت یکسال
و البته بیشتر شیرین
مگر میشود با تو بود
و روزها و شبها عاشقانه نگاهت نکرد
مگر می شود تو را با تمام وجود نفس نکشید
و لمس مهربانی هایت را تشنه نشد...
من عاشقانه وفادارت خواهم بود
تا سالهای دور
و صادقانه با تو خوش خواهم بود
هر کجای دنیا
برایمان آرزوهایی داشتند
شیرین و لذت بخش
جاودانی عشقمان را خواستند
و شادمانی دلمان را
من نیز برایت آرزو میکنم
که هر جای دنیا را که خواستی
بتوانی سفر کنی
و کوله بارت پر باشد از اندوخته ی عشق
و میدانم که این آرزو را محقق خواهی ساخت
و امیدوارم که من نیز در کنارت باشم
و من برایت آرزو میکنم
همیشه مثل روز اول شاد و پرهیجان باشی
و همیشه هیجانت تمام زندگی ما را پر از شور و شوق کند
سالگرد یکی شدنمان مبارک
مرا ببوس
آنگونه که وقتی چشمانم را میبندم
در سکوت عمیق وجودت غرق شوم
و با گرمای آغوشت مست بازگردم
مرا ببوس
آنگونه که طراوت ابرها را در دستانم حس کنم
و خودم را بر بلندای کوه بازیابم
و هوای تازه ریههایم را جانی بخشد
مرا ببوس
همچون رودخانه ای خروشان
در مسیر عبور از کوه به دشت
پرتلاطم و تکرارنشدنی
مرا ببوس
چون قایقی در آب
رونده با مسیری مشخص
و هدفی در انتهای مسیر
مرا ببوس
مانند ماهیانی نرم در آب
چابک و خوشحال
سرزنده و شاد
مرا ببوس
مثل همهی لحظات با هم بودنمان
هیجان انگیز و جدید
خواستنی و جذاب
و پرشور و لذت بخش
مرا ببوس
من برای بوسه های تو
جانم را کنار گذاشته ام
تا با هر بوسه جانی بدهم و جانی تازه بگیرم
مرا ببوس..
پاهایت همیشه آمادهی همراهی ست
و دستانت همیشه آمادهی نوازش
برای جوانههای تازهی گلدان دلم
آفتاب میشوی و میتابی برای رویش
و در این شلوغی شهر
سایهبان میشوی برای خستگی هایم
و چه عطربهاری داری وقتی به پاییز سرد و ساکت میرسیم
چه پیاده باشیم و در حال قدم زدن
چه سوار بر تاکسی قدیمی در امتداد خیابان طالقانی
تو لبخند میزنی و دستانم را می فشاری
و چقدر عمیق میشود فهمید که تو توانمندی
نه تنها برای عشق ورزیدن
بلکه برای جان بخشیدن به خیالبافیهای کودکانهمن
و آرام کردن ترسهای شبانهام
تو کنار منی نه فقط برای آنکه دوستم بداری
بلکه لحظاتت را با من شادمانه تر میسازی
و میدانی که کولهبار مسئولیتهایت
در کنار من شیرینتر مینماید
و چه عادت زیباییست
اینکه پاهایت همیشه آمادهی همراهی ست
و دستانت همیشه آمادهی نوازش ...
من
جوانهای جوان
در سایهسار آرامش خانه تو
و در حریم امن بازوان تو
چه زود بالغ می شوم....
تو چقدر شبیه شاهزاده قصه ها هستی
چگونه میتوانی اینقدر خوب باشی
و اینگونه دوست داشتنی بمانی
همه تو را دوستت دارند
همه با تو بودن را میخواهند
و با تو سخن گفتن را
و حسی که در کلام لمس نمی شود
زیبایی تو مردانگیهای توست
لبخند شیرین تو گونهی چال افتاده توست
مهربانی تو دستان نوازشگر توست
و غرور تو نگاه پرقدرت و عاشق توست
چگونه میتوانم اینهمه دوست داشتنت را تاب بیاورم
چگونه می توانم اینهمه عاشقت بودن را تحمل کنم
و چگونه می توانم این حجم مهربانی ات را بپذیرم
من هنوز کوچکم برای تو را شناختن
و هنوز خردسالم برای با تو زندگی کردن
چه زود بالغ می شوم در کنارتو
و چه خوب معنای عشق واقعی را خواهم فهمید
من برای درک احساس
به وجود گرانبهای تو نیاز دارم
چرا که همه ی حس های ناشناخته دنیا
در وجود گرم و عاشقانه تو خلاصه می شود
و چه درسهایی در زندگی با تو فرا میگیرم
و چه زود بالغ می شوم...
من ،
دیگر آن میوهی نارس دیروز نیستم
من،
سر سبز و قدکشیده
در سایهسار آرامش خانه تو
و در حریم امن بازوان تو
چه زود بالغ می شوم....
دوباره بهار آمد
دوباره سال نو شد
دوباره تولد من دوباره تولد تو
و اینبار تولد یک زندگی
دیرزمانیست که تو را میشناسم
دلبسته به عشق تو
و تشنه ی لبخندهایت
کنار تو بودن همیشه آرزوی من بوده است
و این بهار
کنار هم ماندنمان همیشگی می شود
من عشق را از پس نگاه تو میخوانم
و قلبم را به تو هدیه میکنم
این بهار
دیگر دلتنگ تو نیستم
بلکه شادم از کنار تو بودن همیشگی
اما
آرزوی امسال من باز هم تو هستی
و اینبار برایت آرزو میکنم تا زمانی که من هستم
تو را در کنارم داشته باشم
خودخواهانه و ملتمسانه
و این زیباترین پارادوکس زندگی من میشود
این بهار
من باز هم می رویم
و سبز میشوم و عاشق
و در تار و پود زندگی تو
جوانه ها خواهم زد
و گلها خواهم داد
مهربان بهاری عاشق من
تا همیشه و همیشه دوستت خواهم داشت
با من بمان
تا این را به تو ثابت کنم
تو یک مهندسی
فارغ از مدرک تحصیلی
چرا که پلی ساخته ای
برای عبور از راه سخت عشق
تو یک مهندسی
چون با ذکاوت بیش از اندازه ات
زندگی را چه شاعرانه می نوازی
حتی اگر نواختن بلد نباشی
تو یک مهندسی
نه به خاطر جذابیت این اسم
بلکه جاذبه ی شخصیت مقتدر و مهربانت
هر کسی را به سمت تو می کشاند
تو یک مهندسی
پس معلم خوبی خواهی شد
چون توانایی آموختن عشق را داری
به شاگردی گریزپا از مکتب عاشقی
تو یک مهندسی
چرا که خلاقیت ذهنی ات
همیشه غافلگیرانه هایی بی مثال دارد
که شور عشق را در آدم بیدار می کند
تو یک مهندسی
و همیشه بهترین راه حل ها را
برای این زندگی نوپا و پر حاشیه داری
و چه آسوده می توان تکیه کرد
به این دستان پرتوان
و بازوان قدرتمند
به این شخصیت قوی
و روح آمیخته با ذوق
به این ذهن فناور جادویی
و فکر تحسین برانگیز
* روزت مبارک مهندس من *
این عشق تغییرکردنی نیست
این عشق عمیق و عجیب
این رابطهی پرشور و حرارت
این دستهای به هم گره خورده
و این دل وابستهی محبت
تغییر کردنی نیست
این عشق جذاب و بی تکرار
این احساس ناب و نگفتنی
و این دوستداشتن از ته دل
تغییر کردنی نیست
روز عشق باشد یا نباشد
ویترین فروشگاهها پر از خرسهای قرمز و رنگی
و شکلاتهای طلایی و خوش رنگ
باشد یا نباشد
عشق ما تغییر کردنی نیست
ما نه تنها یک روز خاص
بلکه هر روز سال جشن عشق میگیریم
هدیه میدهیم و شیرین میشویم
و عشقی که تغییر کردنی نیست
من برایت هدیه میبافم
گلهایی رنگارنگ به یادگار
و میدانم که لبخند خواهی زد از تماشای آن
و زیر لب تکرار خواهیم کرد
این عشق تغییر کردنی نیست
چه حس خوبی ست
اینکه در کسی که دوستش داری
تمام خوبی های دنیا را پیدا کنی
چه حس خوبیست
اینکه خوبی هایش را بگذاری جلوی چشمت
مثل یک فیلم جایزه گرفته
با تمام وجود نگاهش کنی و کیف کنی
چه حس خوبی ست
که خوبی هایش را بشماری و بشماری
و تمامی نداشته باشد
و آنقدر زیاد باشد
که یک زندگی برای شمردن کفاف ندهد
و تو بخواهی که زندگی ات طولانی تر باشد
فقط برای شمردن خوبی هایش
چه حس خوبی ست
که به انتخاب خودت آفرین بگویی
و لذت ببری از اینکه دیگران تحسینش میکنند
و روز به روز عشقت به او پر رنگ تر بشود
و سیری ناپذیر او را بخواهی و
حس خواستنات مهار نشدنی باشد
چه حس خوبی ست
که هر صبح و شب و هر لحظه از زندگی را
در آغوش کسی خلاصه کنی
که یک انسان معمولی ست
معمولی تر از خیلیهای دیگر
اما همین انسان معمولی
عجیب تو را عاشق و شیفته خودش کرده باشد
و تو آنچنان به او وابسته باشی
که گویی بی او نتوانی نفس بکشی
و حاضری هر چیزی را فدای با او بودن بکنی
چه حس خوبی ست
عشق واقعی
عشق بی پروا
عشق عمیق
هرگز این حس خوب را از کسی دریغ نکنید
و خودتان را از این عشق محروم نکنید