باران احساسم را
بر پنجره ی چشمانت پذیرا باش
تپش های قلبم را
با آهنگی دلنواز گوش سپار
درخشش ستارگان آسمانم را
با پرتوهای خورشید نگاهت
پیوند بزن
عشق همیشگی مرا
در امتداد زمان
از یاد مبر
این است تنها هدیه من
برای روز شکفتن تو
در این روز
هزاران بار می بوسمت
و تقدیم وجود ارزشمندت می کنم
این ثانیه های زنده بودنم را
دوستت دارم مرد رویاهای من
دوستم بدار آرزوی دست نیافتنی من....
من دیوانه نیستم
تنها اندکی دلتنگ توام
اندک که نه
کمی بیشتر از آن
دیگر بیقرار توام
من تنها نیستم
فقط از تو دورم
از عشق جاودانم
فقط چشم انتظار لحظه ای هستم
که آغوشت را
با یک دنیا احساس
به رویم باز ببینم
من غمگین نیستم
تنها اندکی حرف دارم برای گفتن
و تو را می خواهم
برای درد دل کردن
گلایه کردن
و شکایت از دوری ات
من غریبه نیستم
تنها دستان تو را گم کرده ام
در میان این آدمها
که فرسنگ ها از دل من و تو
فاصله دارند
من گریه نمی کنم
فقط اندکی احساس
قطره قطره از چشمانم می چکد
و سپیدی این صفحه را عاشق می کند
من دلواپس نیستم
تنها اندکی ترک برداشته است
این قلب کوچک و ساده
که نوازش های مهربان تو را کم دارد
من دیوانه نیستم
تنها عاشقم
اگر عاشقی دیوانگیست
من دیوانه ی توام
ای شاهزاده ی دست نیافتنی من...
روزهایم می آیند و می روند
ساعت هایم سپری می شوند
ثانیه هایم تمام می شوند
لحظه هایم می گذرند
و دیگر باز نمی گردند
اما
اما تو را دارم
تویی که در تک تک لحظه هایم حضور داری
تویی که به روزهایم رنگ می زنی
تویی که رنگین کمان زندگی منی
...
شنبه هایم را قرمز می کنی
عشق را در زرورقی از احساس
به قلب عاشقم هدیه می کنی
یکشنبه هایم را بنفش رنگ می زنی
با یک دیدار ساده شادم می کنی
و نفس نفس محبت
روانه ی دل کوچک من می کنی
دوشنبه هایم را به رنگ آبی
روحم در دستانت
آرام آرام پرواز می آموزد
اوج می گیرد
و از این زمین خاکی دل می کند
سه شنبه هایم را نارنجی
شاداب و با نشاط
غرق در سرور و شادمانی
دستانم را محکم می گیری و می دویم
می خندیم و فریاد می زنیم
چهارشنبه هایم را نیلی می کنی
مهربان می شوی
مهربان تر از هر روز
محبت را از تک تک کلماتت می فهمم
آرام نزدیک گوشم زمزمه می کنی
تا همیشه مرا دوست خواهی داشت
و پنج شنبه...
امان ازین پنج شنبه های سبز
با نگاه سبزت جوانه می زنم
با جذبه ات رشد می کنم
و در دستانت شکوفه می دهم
تو با لبخند آغوشت را به رویم می گشایی
و قد کشیدنم را نظاره می کنی
من سبز می شوم
و بالاخره جمعه فرا می رسد
جمعه های بی رنگ
جمعه های بی تو ولی به یاد تو
پس جمعه های بی رنگ نه، سفید
جمعه های سفید،
مشتی خاطره بر روحم می پاشی
چشمانم را می بندم
هیس...
دارم تو را می شنوم
نزدیک منی
نزدیک تر از هر روز
هر روز یک رنگ می شوم
درست همانند کودکی
که صادقانه رنگ پاکی عشق را می گیرد
و شعر هایی می سازد که تو باور کنی
آیا لایق رنگین کمانی شدن هستم؟
امروز بهترین هدیه من تو بودی
دیدن تو بعد از این همه دوری
میدونی که چقدر دلم برات تنگ شده بود...
بهترین هدیه من بوسه ی نرم و لطیف تو بود
روی گونه های سرد من
میدونی چقدر بوسه هات آرومم میکنه...
بهترین هدیه من لبخند شیرین تو بود
با اینکه کامت تلخ بود
میدونی لبخندت همه ی زندگی منه...
بهترین هدیه من داشتن قلب مهربونته
با اینکه همش مال من نیست
میدونی چقدر به قلب دریایی ات وابسته ام...
زیباترین جمله ی تولدم رو از تو شنیدم:
عشق من چه خوب شد که به دنیا اومدی
وبهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست
و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت.
امروز سالروز توست و من نمی دانم چه هدیه ای برایت بخرم
آنچه خریدنی است، بی شک لایق تو نیست
عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه
یاد قلبت باشد , یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی , که همه سرد و غریبند
تک و تنها به تو می اندیشد
و دلش برای تو پر می کشد.
بهار
فصل تولد تو
فصل تولد من
فصل عشق ما
باز از راه رسید
لحظه ی تحویل سال
همان لحظه که به یاد منی
همان لحظه که به یاد توام
کنار تو بودن را می خواهم
و آرزوی بهترین ها را برایت دارم
یکسال دیگر هم گذشت
یکسال دیگر از عمر دوستی ما گذشت
یکسال دیگر به تو نزدیک شدم
کسی چه می داند
که یکسال خاطره
به تقویم زندگی ما اضافه شد
زندگی عاشقانه ی ما...
خوشا به حال من
که تو را دارم
عشق زیبای تو را
که مرا به اوج می رساند
زیبا می شوم
و تا انتهای این دنیای پر از خالی
با حضور تو شاد می شوم
بهار من، آمدن توست
فصل رویش من ، دیدار توست
و شکفتن من
در دستان پر احساس توست
به کنار من بیا
با من بخوان:
تن پوش تازه بر تن و
گم شدنم تو آینه
وقتی که تو کنارمی
هر روز نوروز منه...
عیدت مبارک عشق همیشگی من
عشق همیشگی ولی ممنوع من
عشق همیشگی و ممنوع و خواستنی من
...
عشق بازی ما باز تکرار شد
آغوش، آرمیدن، شادی بی وصف
تکرار تکرار تکرار
کلبه ی کوچک عشق ما
سرشار از عشق بود
و احساس
تو می گفتی:
آنچه در اینجا جریان دارد
عشق است
و من جمله ات را کامل می کنم
آری عشق است، عشق تو
مهربانی بی انتهای تو
بوسه های شیرین تو
و نوازش دستهای قدرتمند تو...
تجربه ی دوباره ی عشق بازی با تو
یعنی کم کردن فاصله ها
و بعد ... انفجار احساسات
و تصاحب کامل قلب دختری
که جز به لبخندهای تو
به هیچ نمی اندیشد
من شریک توام
شریک خاطرات خوش تو
شریک احساسات زیبا و ممنوع تو
شریک عشق ورزیدن تو
و شریک رویاهای بی نظیر تو
تو نیز همراه منی
همراه بچگی کردن های من
همراه شادی های گاه و بیگاه من
همراه نوشته های عاشقانه ی من
و همراه ارتباط قلبی من
باور نمی کنم که این واقعیت باشد
با تو زندگی کردن
مثل رویاست
فکر کنم همچون دخترک قصه ها
جادو شده ام
و در رویاهایم
با تو که سوار بر اسب سفید آمده ای
روز و شب زندگی می کنم
آری
من با تو روز و شب زندگی می کنم
حتی اگر 731 تمام شده باشد
حتی اگر کلبه ی عشق به پایان رسیده باشد
من با خاطرات شیرینش
همچنان در خیالم عشق بازی می کنم
و رویای تو رو داشتن
همچنان آرزوی دیرینه ی من می شود
و یک برگ به دفتر زندگی ما اضافه شد
یک برگ قرمز به رنگ عشق
و یک خاطره ی شیرین
و یک قلب عاشق تر از قبل
...
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد،
دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را،
تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را،
دست
دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است
چهارشنبه سوری به راه انداخته ایم
سرخی تو از من ...
زردی من از تو...
اما با داشتن همراهی مثل تو
چهارشنبه سوری هم
لذت بخش می شود
و هیجان انگیز
و خاطره ای می شود
در گوشه ی قلبم
و آهسته می خوانم...
لبخند تو از من
قهقهه های من از تو
مهربانی چشمان تو از من
برق نگاه من از تو
دستهای گرم تو از من
شیطنت کودکانه ی من از تو
شعرهای زیبای تو از من
نوشته های رنگارنگ من از تو
بوسه های گرم تو از من
گونه ی شرم آگین من از تو
داغی عشق تو از من
حرارت بی دریغ لبهای من از تو
دوستت دارم گفتن های تو از من
همیشه بیادتم گفتن های من از تو
قلب بی ریای تو از من
دل عاشق من از تو
...
می بینی؟
می بینی دوست همیشگی روزها و شبهای من
می بینی عشق پاک و خالص من
می بینی همدم لحظه های عاشقی من
می بینی؟
چهارشنبه سوری به راه انداخته ایم
همه ی زندگی تو از من
یک لحظه عاشقی من از تو...
دوستت دارم ولی
پرانتز باز ( ...
...
ادامه نمی دهم
کلمات مرا محدود می کنند
نمی گذارند شروع کنم داستانی را
که نهایت بزرگی عشق را نشان می دهد
من با واژه ها قهرم
و آشتی نخواهم کرد
مادامی که مرا می آزارند
و یا می گریانند
من با جمله ها درگیر می شوم
وقتی نفسم
میان زنجیرهایشان گیر می کند
من با عبارات دشمنی می کنم
وقتی حرف دل مرا
آنچنان در هم می پیچند
که هرگز از آن بیرون نمی آیم
من از نوشته ها می گریزم
وقتی پشت دیوار شیشه ای عشق
روح مرا
با انبوهی از عشق
تنها می گذارد
من از شعرها دلگیر می شوم
وقتی
نجواهای شبانه ی مرا
به دست فراموشی می سپارد
من با لبهایم وداع می کنم
آنگاه که نمی توانم با تو سخن بگویم
یا حتی حرف دلم را ...
پس مثل خودت
ساده می نویسم
دوستت دارم
ولی ( ...
پرانتز را هرگز نمی بندم...
دستانت را در جیبت نگذار
محبتم را نادیده نگیر
پیام های عاشقانه ام را رد نکن
بی هراس رفتن
زودتر خوب شو
مانند همه ی روزها
به تو نیاز دارم
صبر خواهم کرد
منتظر خواهم ماند
دعا خواهم کرد
و همچنان دوستت خواهم داشت...
خانه ای خواهم ساخت
در رویاهایم
خانه ای کوچک و گرم
با دنیایی شادی درون آن
خانه ای می سازم
در خیالم
رنگارنگ و دوست داشتنی
همراه با عشقی بی پایان
خانه ای ساخته ام
در دنیای شعرم
که در آن
به تماشای آرزوهایم نشسته ام
تو در کنار منی
پر مهر و خواستنی
تمام وجودت
تمام بودنت
تمام عشقت
فقط و فقط
برای این دستان کوچک من است
خانه ی خیالی ما
پنجره هایش
رو به خیابان امید است
و خورشید مهربانی
هر صبح بر ما می تابد
و آسمان قلبم را
سراسر نور و شادی می کند
با حضور عاشق تو
در خانه ی خیالی من
چه جشنی برپاست
و آرامش بودن با تو
دنیایم را زیباتر می کند
در خانه ی رویاهایم
با من می مانی؟
آن زمان که کنار من با غرور راه میروی
دستانم را محکم میگیری
میفشاری
گاه گاهی با انگشت شصتمان دستان هم را نوازش میکنیم
هر از چند گاهی نوع گرفتن دستانمان را تغییر میدهیم
بهانه ای است برای بازی با هم
گاهی جای هم را عوض میکنیم
تا دست دیگرمان احساس غریبی نکند
با هم میدویم
با هم راه می رویم
به اطرافمان که نگاه می کنیم
همه ما را نگاه می کنند
نمی دانم چه چیز برایشان جای تعجب است
باز هم می خندیم
هوا تاریک میشود.
باز هم کنار هم هستیم
شاد و خوشحال
بودن با تو آرامش است
حس آرامشی لطیف
لطیف مثل خود تو
مثل دستانت
مثل نگاهت
آرامشی لطیف و پرهیجان
آرامشی که هیچ جای دیگه تجربه نکردم
نمی دانم رازت چیست
راز آرامشت
راز آرامش دادنت را
نمی خواهم بدانم
چون فقط برای تو ست
آرامش با تو بودن....
عشق شاید در دستان سخاوتمند تو باشد
آن زمان که نوازشت را
نثار بال های شکسته ی من می کنی
تا دوباره پریدن را یاد بگیرم
و یا شاید کلام دلنشین تو باشد
وقتی از عشق لبریزم می کنی
و مسیحاوار
روحم را دوباره زنده می کنی
عشق شاید بوسه های لطیف تو باشد
بر گونه های سرخ من
و یا دستان کوچک من باشد
برای اشتیاق نزدیک شدن به تو
عشق شاید دل نازک من باشد
که با تلنگری برای تو تنگ می شود
و یا نگاه مهربان تو
بر روی اندام تشنه ی من
عشق شاید تب و تاب یک هیجان باشد
برای دیدار تو
دیدارهای سرشار از دلهره ی شیرین
و یا شاید جاذبه ی چشمانت باشد
برای آرامش دوباره ی من
عشق شاید هوس هم آغوشی تو باشد
در یک شب بارانی
و یا طعم شیرین لب من
برای بوسه های ناگهانی تو
عشق شاید در قلب من باشد
آنگاه که دستم را روی قلبم می گذارم
و صدای تو را می شنوم
و می دانم که هستی
همیشه
همان جای همیشگی
عشق شاید من باشم
معشوق ابدی قلب تو
و یا شاید تو باشی
شاهزاده ی رویاهای من
عشق شاید من باشم
سراپا دلتنگی
و یا شاید تو باشی
سراسر خواستن
عشق هر چه هست
تمام زندگی من است
تمام وجود من است
تمام بودن من است
بی شک
عشق دوستت دارم های عاشقانه است